دیدم یه مدته چالش کتابخوانی مُد شده، اومدم تغییرِ رویه بدم و به سبک خودم چالش درآرم. :D میدونم میدونم بازدید از بلاگم به زور به دور و بریای خودمم خلاصه میشه. ولی حتی اگه یه نفر هم ببینم به این حرکت پیوسته، دستش رو به گرمی میفشارم و محکم بغلش میکنم. بعله وعده خیلی خوف و خفنی نیست که شما رو ترغیب کنه. ولی همینه که هست. :-" خب خودِ چالش به نظرم قدرِ کافی ترغیبکننده هست!
به هر حال...
اهم اهم... بریم!
تا پایان سال 96 میخونم کتابی که...:
1. کسی بهم داده باشتش: پروژه رزی. دخترخالهم نمایشگاه کتاب تهران برام خرید. من نرفته بودم و اصن انتظار نداشتم برام چیزی بگیره. و متوجهم چه کار سختی کرده، چون چیزی گرفته که اصن دربارهش نشنیدم اما خیلی به نظرم جالب اومد. ویرایش پس از خوندن: خیلی خیلی خوشم اومد. اصلاً خستهکننده نبود با اینکه داستان چیزی نداشت و طنز بود. دان رو خیلی دوست داشتم و اختلالش خیلی مجذوبم کرده بود.
2. نصفه- نیمه خونده باشمش: خاطرات یک گیشا رو از قبل امتحانا داشتم میخوندم که دیگه ول شد یهو. حجمش زیاده. ولی بینهایت شیرین و قشنگه. بینهایت. یه صد صفحهش فکر کنم مونده. کم و بیش. ویرایش پس از خوندن: خییییلی خوب بود، خیلی ملموس و عمیق و گیرا و پُرماجرا... هیچوقت هم دیگه خواهرش ساتسو رو پیدا نکرد...
3. از کتابخونه مامانم باشه: خشمگینترین سیاه آمریکا. حرفهای پشت داستان جالب بودن. ولی موضوعش کلاً چیزی نبود که دوست داشته باشم. نویسندهش خوب نوشته بودش و کشش داشت.
4. از لیست 1001 کتاب پیش از مرگ: خواهرم چندتاشونو داره و دستم برای انتخاب بازه. شازدهکوچولو رو خوندم، خیلی ناز بود. چاپ سیزدهم سال شصت و نه. یازده هزار نسخه! بهای 450 ریال!
آئورای فوئنتس رو هم خوندم. با ترجمه آقای کوثری. موضوعش باب میلم نبود ولی از نظر سبک نوشتن چیزهای جدیدی داشت که خوندنش رو برای کتابخونها واجب میکنه.
عامهپسندِ بوکوفسکی، اولین مواجهم با نویسندهش بود. روهمرفته خوشم اومد، هرچند کار ابزوردیه و کارهای ابزورد رو خیلی نمیپسندم. ولی سبک بوکوفسکی رو دوست دارم. شوخیها و تخیلش خیلی عالیه.
1984 جورج اورول. ترجمه سختی داشت. خودِ داستان هم سرد و ترسناکه تا حدی. با فکر باز و عمیق باید خوندش. خوندنش بیشتر از کتابهای عادی طول کشید، چون بهشدت از نظر ذهنی درگیرم میکرد. هر بیست سی صفحه باید خوب هرچی خونده بودم رو مزه مزه میکردم تا بتونم بقیهشو بخونم. میگن نصف بیشتر پیشگوییهای اورول درباره سیاست جهانی محقق هم شده. اورول فقط نویسنده نبوده. حس میکنم خدا رحم کرده که این آدم نوشته. :دی
موبی دیک. چقددددد حال و هواش خاص بود! جدید بود. داستانگوییش کلیشهای نبود، هرچند پشت داستان حرفهای کلیشه داشت. ولی پایانبندیِ عالی حجت رو بر من تمام کرد. :دی راوی توی این داستان خیلی عالی انتخاب شده بود. یکی که فرعی بود اما توی تمام داستان حضور داشت.
5. دوستی نوشته/ ترجمه کرده باشه: خیزش خاک یا وسوسه. اگه وسوسه رو آرسنیک برسونه دستم که حله. وگرنه خیزش خاک رو میخونم. ویرایش: خیزش خاک رو خوندم. اگه بتونم دو- سه جلدِ ادامهشم همین امسال بخونم که دیگه خیالم راحت میشه.
6. آموزش زبانانگلیسی: با تشکر از جغد شب به خاطر معرفی steps to understanding. :دی
7. انگلیسی باشه!: میخواستم زباناصلیِ دوتا از کتابایی که قبلاً ترجمهشو خوندم، بخونم. ولی چون کتابِ مونده زیاد دارم، where the wild things are رو میخونم که پارسال مهشادِ عزیز واسه تولدم بم داد. هنوز نخوندم، شیم آن می. :/ و چندتا داستانکوتاه دارم و البته وبتونها. مثلاً about death رو خوندم که خیلی حس و حال خوبی داشت. خیلی عمیق بود.
8. از کتابای قفسه آبیِ نشر چشمه: هیچوقت. اسمشه ها. :)) و نخونید کتاب ایرانی. من هربار میگم و خودم باز میخونم. ولی شما نخونید.
9. از نویسندههای دلخواهم: خوبیِ خدا. مجموعهداستانی از نویسندههایی که دوست دارم! هاروکی موراکامی و ریموند کارور و شرمن الکسیِ نازنین و جومپا لاهیریِ محشر. من بازم ارادت خودمو به آقای امیرمهدی حقیقت ابراز میکنم، هرچند توی گودریدز هم گفتم. انتخابهاشونو خیلی دوست دارم و دلم میخواد همه ترجمههاشونو بخونم. خوبیِ خدا عالی بود.
ماشین مرا برانِ موراکامی رو هم نسخه صوتی فیدیبو با صدای آقای آزادی خوندم. چه خوب خوندن و چه داستانهایی داشت. یکی از یکی قشنگتر. موراکامی توی داستانکوتاه استاده.
دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم رو هم خوندم. مجموعه داستانکوتاههای سلینجر. ترجمهشون خیلی خوب نبود. ولی اونقد خودِ داستانهاش خوب بودن که باز هم میخونمشون. سلینجر برام آرامبخشه.
خاک غریبِ لاهیری. وای وای! طوری که لاهیری شخصیتهاشو واکاوی میکنه، به استادی یه روانشناسِ کارکشته و باسابقهست! اینو یکی از بچههای کارگاه روزنامه خراسان داد بم و بسیار نشاط به ما افزود. خدا خیرش بده، خیلی این بندهخدا خیرش به ما رسید.
دریاروندگان جزیره آبیتر. مجموعه داستانکوتاههای عباس معروفی که فکر کنم قبل از رمانهاش نوشته بودشون. بعضیهاشون خیلی معمولی بودن. ولی بعضیهاشون واقعاً عالی. معروفی خیلی عشقه. :قلبش به تپش میافتد:
10. به خاطر اسم قشنگش!: بهار برایم کاموا بیاور. خدا میدونه بخاطر اسم قشنگش گرفتم. بعد بلاگ نویسندهشو تا مدتها میخوندم که خودمو توجیه کرده باشم!
خواب خوب بهشت. مجموعه داستانکوتاههای سم شپاردِ خدا بیامرز. خیلی خوب بودن. با اینکه حجم خیلی کمی داشتن ولی قرص و محکم و قشنگ بودن. خیلی دوستشون داشتم.
11. پیشنهاد کسی باشه: سلوک، پیشنهاد محمد فائزی. دولتآبادیه دیگه! اونقد توصیف میکنه که داستان از دستت در میره.
12. نویسنده ایرانیِ معاصرِ معروف: کوزه، هوشنگ مرادیکرمانی. خیلی ایدهشو دوست داشتم، خیلی خیلی. اما متأسفانه نویسنده داستانو درگیر حاشیههایی کرده بود که این التذاذ ادبی رو ازم گرفت.
رویای تبت و پرندهی منِ فریبا وفی رو هم خوندم. فریبا وفی در زمرهی نویسندههای دلخواهم قرار نگرفت. هرچند سهتا از کتاباشو تو جشن امضا بااشتیاق خریدم و بیصبرانه میخواستم بخونم. توی شخصیتپردازی و سوژه، ضعیفه. صرفاً دغدغه داره و صدای زنهای خاصی رو درک کرده. نمیدونم چرا بهندرت از داستانهای زنمحور خوشم اومده. منظورم اینایی هست که از دغدغههای زنان میگه.
برف و سمفونی ابری. مجموعهداستانکوتاهی سرد و زمستونی که بهنظرم جزو آثار خوب فارسیه و الکی معروف نشده. داستانهاش قرص و محکمه.
پستچی، چیستا یثربی. وقتی نظرات توی طاقچه رو دربارهش میخوندم، تقریباً... شرمنده، حالم بد شد. :دی اصلاً گول نظراشو نخورین. و اصلاً نخونین. خیلی سادهلوحانه و خام و احمقانهست. صرفاً نگارش خوبی داره که اونم زحمت ویراستارش بوده.
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد. یه موضوع سیاسی توی قالب زندگی شخصی و عاشقانه اومده بود. تکنیکهای نویسنده، بازیهای ذهنی و دیالوگها و نثر و راوی خیلی برای یه اثر ایرانی قوی بودن. جای خوبی هم تموم شد. از این بیشتر میشد چیزی نداشت. نویسنده به تفصیل نیفتاده بود.
شب ممکن. هفتهای که داشتم میخوندمش، آخر هفتهش شهسواری اومد مشهد! تصادف خیلی خوبی بود. :)) شب ممکن یه داستان پستمدرنه که از نظر ویژگیهای سبکی، خوب عمل کرده. ولی در داستانگویی ضعف داره. با این حال تلاش خوبیه برای داستاننویسی ایرانی.
13. قطووور باشه :)) : میدونم این دومین عنوان محبوب پارسال بود. :همر: ( اولی هم قطوور نباشه :-" ) النور و پارک رو میخونم. ویرایش: آقا رکب خوردم! قیافهش قطوره. وگرنه سیصد و پنجاه صفحه اینا بیشتر نبود. ملاک خودم واسه کتاب قطور، بالا چارصده. احتمالاً فنگرل رو هم بخونم با این حساب.
هیولاشناس رو هم فروردین خوندم. با اینکه خیلی از داستانهای وحشت خوشم نمیآد. ولی اونقد هیولاشناسو دوست داشتم که شدم جزو فنگرل(چه بامسما :-")هاش شدم و بیاندازه مشتاق جلدهای بعدیشم. پلینور وارثروپ عالیه! وای که چقد این شخصیت معرکهست!
فنگرل رو هم خوندم. خوشم نیومد. جز یه سری اتفاقهای خوب، باقیش کشدار و حوصلهسربر و لوس بود. انگار نویسنده چندتا اتفاق داستانی داشته که اونا رو بهم وصل کرده فقط. خیلی هم بد تموم شد! پایانبندیش ناقص بود بهنظرم.
14. یه جایزه بینالمللی برده: ژتون قرمز! پیشهاد شیما هم بود. جایزه قلم فاکنر گرفته. ولی اونقدی که فکر میکردم ازش خوشم نیومد. برام کشدار بود. ولی داستانش جدید بود و شخصیتهاش زنده درومده بودن.
15. تا به حال از نویسندهش چیزی نخوندم: مردی بهنام اوه. بهشدت از فردریک بکمن خوشم اومد. طنزهای ناب و بکری داشت که کمتر جایی خونده بودم، داستان کشش داشت و اوه رو میشد دوست داشت، یه نمونهی خوب داستان تغییر شخصیت بود.
سکوت دریا. کار عجیب و غریبی بود. قلم نویسنده خوب بود و داستان رو میشناخت و داستانگوی خوبی بود. ولی داستان کنش خاصی نداره. درونی و مفهومیه.
16. مطلقاً شعره: دفی از پوست ابلیس، باران که ببارد همه عاشق میشوند، سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، رنگهای رفتهی دنیا. کبریت خیس و زیباییات غمگینم میکند، گزینه اشعار فاضل نظری، شلتاق، هیچچیز مثل مرگ تازه نیست، شهری که در آن مرگ از آن میخواند و حفرهها رو خوندم. همهشون خوب بودن.
17. خیلی میخواستم بخونمش: بچههای عجیب و غریب خانم پرگرین. از دیدنش اینقد ذوق کردم که اصلاً نگاه نکردم نشر و مترجمش رو، عجلهمم بیتأثیر نبوده و بعد دیدم که عع! نشر پریان و ترجمه شبنم سعادت نیست! ای دادِ بیداد! :بیلبو بگینزطور: ولی خب ترجمه پیمان اسماعیلیان هم که بد نیست. جلدش هم کوچولو و اگوری پگوریه. :دی
انجمن شاعران مرده. پیدیاف خوندم، اونم تو فاصلهی خونه تا کلاس شنا و کلاس شنا تا خونه. هرچند ترجمهش خوب نبود. ولی دوستش داشتم. اصلاً فکر نمیکردم اینقد از یه مشت پسر دبیرستانی خوشم بیاد. و آقای کیتینگ، ناخدای من. دلم میخواست این جزو خیلی منو به فکر فرو ببره یا احساساتیم کنه باشه، ولی اینکه داستانو میدونستم کلاً و ترجمهش خوب نبود، نتونست چنین اثری روم بذاره.
در ستایش بطالتِ راسل رو هم خوندم. خیلی جمعوجور بود و ایدهآل. فقط حیف که عملی نمیشه.
18. یه روزه تمومش کنم!: دوست بازیافته. کوتاه بود و دلم نمیخواست تموم شه. خیلی سادگی داشت و دردناک بود. یک اتفاق مسخره. یک اتفاق مسخره که چیز خاصی نداشت. البته داستایوفسکی مگه میشه بد بنویسه.
19. یکی از استادهای دانشگامون معرفی کرده باشه: گریز از آزادی و داشتن یا بودن، هردو از اریک فروم. فکر میکنین یکی از استادهای تخصصیمون معرفی کرده؟ خیر، استاد تاریخ امامتمون. کلاسش خعلی فراتر از تاریخ امامت و هر کلاس عمومیای بود. ویرایش: داشتن یا بودن رو خوندم. توی دنیای الان خیلی مصداق داره! باید همه بخوننش.
20. ویراستاری: بهتر بنویسیمِ رضا بابایی رو خوندم. خیلی بهدردم میخوره و خواهد خورد، فقط بهعنوان یه کتاب آموزشی خالی از عیب و اشکال هم نبود.
21. کتاب کودک:
کوچک اندازه فیل. تا وسطاش خیلی کِشداره. ولی با روشن شدنِ مشکل مادرِ جک، داستان جون میگیره.
سیرک میراندا. فضای فوقالعاده و شخصیتهای معرکهشو نویسنده حیف کرده بود.
دختری که ماه را نوشید. شخصیتپردازیهای عالی با وجود ایدهی خیلی معمولی و ساده. شخصیتپردازیشو خیلی دوست داشتم. کاش میشد یه همچین چیزی بنویسم.
یک پیادهروی طولانی تا آب. داستان واقعی و دردناکی که توی عقل ما با زندگی عادیمون نمیگنجه.
مری پاپینز. چقد دوستش داشتم. کاش جلدهای دیگهشم چاپ شن. خود شخصیت مری پاپینز رو دوست دارم درواقع، وگرنه این داستان دیگه زیادی تخیلی میشد یه جاهایی.
کبوترهای وحشی هم احتمالاً آخرین عنوان کتاب کودکِ امسالم خواهد بود.
22. مدتهاست خریدم و نخوندمش: ساحرهی سرگردان، پیشنهاد زاغ بیپنیر هم هست. داستانهای بردبری خیلی خوبن! رفت تو نویسندههای دلخواهم!
23. کاش توی این داستان زندگی میکردم: درخت و برگ تالکین. :((((
24. خیلی منو به فکر فرو ببره یا احساساتیم کنه: the perks of being wallflower. گرچه ترجمهشو خوندم ولی عنوان انگلیسیش گویاتره. چارلی ماه بود، ماه. معلم انگلیسی پیشرفتهشو هم خیلی دوست داشتم. خیلی شبیه... معلم ادبیات سال سوم دبیرستانم بود. کلی خاطره برام زنده کرد. به داستان در خلال خوندن و بعد ازون مدام فکر میکردم. تعلیق عالی بود. اصلاً کِش نمیداد و خیلی صادقانه بود. اینکه فیلمشو هم بلافاصله بعدش دیدمم تأثیر بیشتری گذاشت، گرچه فیلمش در برابر کتاب سطحیه و خیلی حرفا رو نمیزنه و مخاطب نمیفهمه. خیلی وقت بود کتابی با شخصیتهای اینقد زنده و ملموس نخونده بودم. تا قبلش هم دوست نداشتم بخونم، هم به خاطر فیلمش و هم موضوعش به نظرم نوجوانانه و مبتذل میاومد. ولی چندصفحه اول کتابو قبل از خریدن خوندم و وحشتناک منو گرفت.
لیست به روز میشه؛ ینی هر کدومو خوندم، میآم با شرحی مختصر و مفید، دربارهش مینویسم. در ثانی، لیست کم و زیاد میشه. ولی شکل اصلیش تغییر نمیکنه. ینی شاید عنوان اضافه یا کم کنم، به نسبت مساوی یا اسم کتابی که انتخاب کرده بودمو.
+ اگه یه وقت محبت کردین و خواستین یه همچین حرکتی بزنین، یحتمل گزینهها رو به سلیقه خودتون میتونین تغییر بدین؛ چه به لحاظ کمی، چه به لحاظ کیفی. و لزومی نداره حتماً این ریختی باشه که من نوشتم. خودم نسبت به پارسال یهکم لیستو تغییر دادم.
سوگندنامه چالش کتابخوانی: جِر هم نمیزنم! ینی مثلاً کتابی رو بخونم که هم شامل شماره 16 باشه، هم 18، هم 15، هم 1، هم 5، هم 10 :)) جدا جدا. :-p
بخش هیجانانگیزِ دورنمای چالش: سالهای بعد قراره چی بخونم؟!
1. سیر مطالعاتی ویراستاری. میزان اهمیت: بسیار بسیار بالا. چون دارم کار میکنم دیگه.
2. کتابهای فیزیک خواهرم. میزان اهمیت: کمی تا قسمتی. بهخاطر علاقهم به فیزیک، البته فقط تا زمانیکه پای فرمول وسط نیاد(:همر:) و همچنین یکی از ایدههام. ولی مشخصاً توی اولویت نیست. از اونجایی که خیلی هم زیادن طبق آخرین آمارم یه نودتایی میشن، فقط یک سال طول میکشه اینا رو بخونم! مگر دستچین کنم. لازم نیست که همه رو بخونم، شاید همه رو هم نفهمم و به کارم نیاد.
3. کتابخونهی بیچارهی خودم! ای دادِ بیداد! میزان اهمیت: عاع. خب... نمیدونم. کتابخونه خودم همیشه هست. احتمالاً اهمیت زیادی نداره. :)) خودش بخشهای مختلفی داره که اگه تفکیک کنم، اهمیتش مشخص میشه.
4. مجموعه روانشناسیها، جامعهشناسیها و فلسفههای من و خواهرم. اسمشو میذارم مجموعه علومانسانی. پاف! خیلی زیادن! میزان اهمیت: در حقیقت اینم خیلی اهمیت نداره! بهجز یه سری عنوانهاش که لازم میشن.
5. 1001 کتاب پیش از مرگ. میزان اهمیت: بسیار بسیار زیاد. همراستا با گزینه 1.
6. پی دی افهام! من و این همه پی دی اف، فک کنم تا آخر عمرمم بخونم تموم نمیشن! ای مرگ بر کپیرایت و حقوق مؤلف حتی! :-" میزان اهمیت: باید دستهبندی شن.
7. منابع دانشگاهی ادبیات. اسمشو گذاشتم ادبیات پیشرفته، یه لیست بلندبالا از منابع بچههای ادبیاتنمایشی، ادبیاتداستانیِ خدابیامرز و زبان و ادبیات فارسی که بهدردم میخوره. میزان اهمیت: بسیار بسیار بالا.
8. لیست ترینهای گودریدز. اینا ترینهای زیرسبکهای فانتزی و چندتا چیز دیگهن. میزان اهمیت: کمی تا قسمتی.
تا پایان سال 95 میخونم کتابی که..:
1. کسی که دوستش دارم، معرفی کرده: در قند هندوانه. ریچارد براتیگان. اول یکی از بچههای انجمن بوطیقا بهم معرفی کرد. خیلی هم مهربون بود. برداشت گفت کتاب نخریا، من کلی کتاب دارم. هر چی میخوای بگو ببینم اگه دارم برات بیارم. ولی من یه مدتی بخاطر اجتماعگریزیِ ذاتیِ مزخرفی که دارم، هی نمیرفتم انجمن. تا اینکه تابستون قبل مراسم افس، داشتم با ویسپار درباره داستانام حرف میزدم که گفت در قند هندوانه بخون، به کارت میآد. و با خلاصهای که ازش گفت، منو مشتاقِ خوندنش کرد. ولی.. چیزی که باعث شد من بالأخره برم سراغ این کتاب، این بود که دوباره دیدمش. خیلی تصادفی و ناگهانی. حتی تعجب کردم که اینقد منو زود شناخت؛ چون یکی- دوماه بیشتر نبودم تو انجمن و زدم بیرون. تابستون هم چندجلسه بیشتر نرفتم که از شانسِ من، اون حضور نداشت. ولی منو که دید، چشمک زد. لبخند زد. دستشو اورد جلو و به گرمی دست داد و.. فهمیدم دلم براش تنگ شده بود. درست وقتی که گفت" بازم بیا پیشمون، دلمون برات تنگ میشه." و من تمامِ روزو داشتم به در قند هندوانه فکر میکردم که باید برم خونه و بخونمش. تجربهی عجیبی بود. خودِ کتاب منظورمه.
2. نویسندهش ایرانیه: هشت و چهل و چهار. حالا میفهمم چرا هر باری که میخوام از ادبیاتداستانیمون دفاع کنم، نمیشه.
3. انگلیسی ـه! ( :وحشتزده: :D ): خب من انگلیسیم به هیچوجه در حدی نیست که بتونم رمان بخونم. ینی میتونم بخونم. ولی به حدی دایره لغاتم کمه که هر صفحه رو باید نیمساعت کِش بدم تا بلکه چیزی بفهمم. برای همین با یه مجموعه داستانکوتاهِ گرافیکی از Shaun Tan شروع کردم. Tales from outer suburbia. فوقالعاده بود. یه حس نابی داشتن داستاناش. دلم میخواد بازم برگردم بخونمش.
4. یه جایزه بینالمللی برده: هیولایی صدا میزند. یه تلخیِ فلسفیِ کودکانه.
5. تا بحال از نویسندهش چیزی نخوندم: یوزپلنگانی که با من دویدهاند. بیژن نجدی. دلم میخواد از بیژن نجدی بیشتر بخونم. رنگ و بوی نوشتههاش متفاوتتر از غالب نویسندههای ایرانیه.
6. مطلقاً شعره: مجموعه کامل اشعار قیصر امینپور. بعضی شعرها خیلی خوب بودن. بعضی شعرها خیلی خوب بودن و بعضی بیتها خوبتر.
7. ادبیات کهنه: ضیافتِ افلاطون. بحث جالبی بود و نظرات مردم اون زمان درباره عشق هم شاید برای ما ساده به نظر برسن. ولی نحوهی تبیین اونا جالبه.
8. فیلمش هم ساخته باشن/ دیده باشم: ناهمتای (1) رو خوندم. اگه فیلمش رو نمیدیدم، خیلی چیزای داستانو نمیفهمیدم. ولی در کل خیلی هیجانی بود. نمیتونستم ولش کنم. ولی مشکلات اعصابخردکنی داشت.
9. خیلی دنبالش بودم که بخونم: هفتگانهی نارنیا میخوانیم. خب چون پی دی افه، سخت تونستم بخونمش جز یه جلد و نصف جلد دومش. بنابراین " بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیم" رو خوندم. بدک نبود.
10. کسی بهم داده باشتش: فارنهایت 451. میار برام خرید و اینقد پیگیر و مشتاق بود که پست کرد برام. با کلی کتابِ محشرِ دیگه که.. میار، میدونی چه حسیه که هر وقت چشمم به کتابخونهم میفته، کتاباتو میبینم و یادت میکنم و.. خیلی دوستت دارم؟
فارنهایت 451 خیلی نزدیک به شاهکار بود. چیزی که به نظرم بعید نیست در آینده اتفاق بیفته.
11. یکی از اساتید دانشگامون پیشنهاد داده باشه: زندگی عاقلانه رو خوندم. پارسال سر کلاس رشد استادمون اسم چندتا از کتاباشو برد که یکیشون همین زندگی عاقلانه بود و گفت باقیِ کتابای آلبرت الیس هم جالبن، بخونین. من که خوشم اومد، به نظرم هر کسی باید بخونتش. چیزایی میگه که دغدغهمونه و راهحلهای خوبی هم داره. راهحلهای سخت ولی انجامشدنی؛ چون به طرز غیرقابل انتظاری، خیلی خوب از پسشون برومدم.
12. یه روزه تمومش کنم!: شاید عروس دریایی. الی بنجامین. به نیت خواهر کوچیکم گرفتم. ولی بدجوری خودمو درگیر کرد و توأم شد با کلی چیزهای قشنگ و دوستداشتنی.. فراموشنشدنی.
13. از نویسندههای مورد علاقهم باشه: داستانهای پس از مرگ. سلینجرِ معرکه؛ حتی دوداستان نپختهشم دوست داشتم. حس میکنم به مرتبهای رسیدم که سلینجر هر چی نوشته، دوست بدارم.
14. جزو لیستِ معروفِ 1001 کتابی که باید پیش از مرگ بخوانید، باشه: هابیت رو خوندم. تولد سیزدهسالگیم، یکی از دوستای دبیرستانم بهم هدیه داد. اون سال دوستام برام تولد گرفتن و.. شاید بهترین تولدِ زندگیم بود. کادوهاشونو هنوز دارم و برام بیاندازه خاصن. بخصوص این یکی، چون کسی که بهم داد هم آدم خاصی بود. هابیت رو قبلاً یه بار خونده بودم، همونموقعا. ولی کامل نه. کمتر از پنجاهصفحهش. خوندنِ دوباره و کاملش علاوه بر تداعی یه سری خاطرات خوب.. برام دلچسب بود.
15. چاپ امسال باشه: عالیجناب. خیلی یهویی باهاش آشنا شدم. اول از طریق اینستاگرام با شاعرش، بعدم شب شعر دانشگاه فردوسی تو یه روز خاص... روزی که نمیخواستم تموم شه و حتی، حتی ترجیح میدادم با یارم باشم تا اون دورهمی. حالا جدا از خاطرهبازی، عالیجناب رو خیلی دوست داشتم اتفاقاً. چقد شاعرای جوانِ معرکهای داریم. بخونینشون.
16. طنز باشه: کمیکِ Adulthood is a myth. سارا اندرسونِ معرکه با اون خرگوش بامزهش که بدجوری شبیه خرگوش خودمونه. :همر: حتماً بخونین اینو. من پی دی افشو به لطف میار خوندم، حجمش کمه و همهشم عکسه و به شدت واقعیان. سرِ بعضیاش واقعاً ریسه میرفتم. :))
17. مال یه مجموعه باشه: ناهمتای (2). رو روابط بیشتر تمرکز کرده بود. ژانگولریتش هم انتظار داشتم کمتر شه، بیشتر شد. در کل جلد اولش بهتر بود. گرچه مطمئنم اگه نوجونیم میخوندمش، خیلی هم خوشم میومد. چون بارِ هیجانیش خیلی زیاده. ناهمتای (3) هم خوندم و خب.. میدونین، هر چی جلد اول خوب بود، جلدای دو و سه بد.
18. قطوووور باشه: داستان بیپایان. دلم میخواست فیلمشم دیده باشم. چون خیلی با کتاب ارتباط برقرار نکردم. ینی اگه سنم کمتر بود میخوندم، برام بهتر میشد. در مجموع واسه تمدد اعصابِ قبلِ امتحانا گزینه بدی نبود. بخصوص به لحاظ فضای داستانی.. خیلی خوب بود حتی. خیلی جادویی.
19. قطوووور نباشه. :D: پنجگانهی اسپایدرویک خوندم. قدیما فیلمشو دیده بودم. ولی میخواستم بخونمش بازم.
20. مدتهاست خریدم و نخوندمش!: دختر پرتقالی. خوشم نیومد. با همه تعریفهایی که شنیدم. باید سنم کمتر میبود که لذت ببرم. عشق فوقالعاده لوس و مبالغهآمیزی داشت.
21. دوستان نوشتهان: یک روز دوباره بال و پر میگیریم؛ از رضا جانِ موسویمون. وای که من هر چی ازین مجموعه رباعی بگم، کمه... برام یه روز خوب رو رقم زد اینم. یه روز سرد و افسردهکننده رو، تبدیل کرد به یه روز شاعرانه و گرماگیر. بعضی رباعیها رو چندین و چندبار میخوندم و میرفتم تو هپروت. رضا واقعاً خیلی خوب بود، کاش همش رباعی چاپ کنی...
22. دوستان ترجمه کردهان: دختری با تمام موهبتها! با اون یادداشت معرکهش. :اشک-شوق: و پایان معرکهش. ای خودا ینی. :((
23. کمیک باشه: وی فور وندتا خوندم. فیلمش خیلی بهتر بود. در واقع فیلمش معرکه بود. وقتی دوتا از بازیگرای عشقیت باشن، چی داری بگی؟ :(( هعی.
24. سرش خیلی احساساتی/ هیجانی شم: هممم. استخوانقاپ. اصلاً انتظار نداشتم یه کارِ کودک- نوجوان رو اینقد تند بخونم. داستان طوری نبود که بگم دوستش داشتم یا سرش احساساتی شدم. ولی هیجانی چرا، هیجانی شدم که سریع خوندمش و خط داستانی رو نویسنده خیلی حرفهای چیده بود. ضربآهنگِ کار هیجانانگیز درومده بود.
لیست به روز میشه؛ ینی هر کدومو خوندم، میآم با شرحی مختصر و مفید، دربارهش مینویسم.
+ اگه یه وقت محبت کردین و خواستین یه همچین حرکتی بزنین، یحتمل گزینهها رو به سلیقه خودتون میتونین تغییر بدین- چه به لحاظ کمی، چه به لحاظ کیفی- و لزومی نداره حتماً این ریختی باشه که من نوشتم.
سوگندنامه چالش کتابخوانی: جِر هم نمیزنم! ینی مثلاً کتابی رو بخونم که هم شامل شماره 16 باشه، هم 18، هم 15، هم 1، هم 5، هم 10 :)) جدا جدا. :-p
+ دلم بند نشد چارتا دیگه اضافه نکنم. :)) همش تقصیرِ ایشونه. دوتا گزینه وسوسهانگیز اضافه کرد، منم دوتای دیگه اضافه کردم چون از عدد بیست و چار خوشم میآد. بعله، تنها دلیلم همینه. :))