Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

راستش امسال تا پای دوباره کنکور دادن پیش رفتم، تا پای خریدن کتاب‌ها و جدی شروع کردن و خوندن و دوباره اون تب مزخرف کنکور. اون قهری که باید با همۀ دنیا کنی تا چار سال، بلکه، شاید، واقعاً اونجایی باشی که باید. می‌خواستم به خودم ثابت کنم جرئتشو دارم. می‌تونم، می‌تونم دوباره توی این جهنم بیفتم و براش بیشتر از قبل تلاش کنم و راضی‌تر بشم. اما دیدم دارم از چیز دیگه‌ای فرار می‌کنم. دیدم دارم به بهونۀ شجاعت، از ترس بزرگ‌تری فرار می‌کنم. 


سال 96 برام یه سری دستاورد بزرگ داشت. دستاوردهای بسیار بسیار بزرگ و عالی، که براشون باید خیلی می‌شکستم. الان دارم با نهایت خواستن، نهایت زندگی، نهایت شادی، نهایت اراده، می‌نویسم. من آدم قدرنشناسی‌ام... سال‌ها آدمای دورم رو متهم کردم که چقد فلانی قدرنشناسه. چقد همه قدرنشناسن. و واقعیت اینه که منم توی این دریای قدرنشناسی داشتم غرق می‌شدم. من قدر دانشگامو نمی‌دونستم. سه سال، سه سال اومدم و رفتم و به خودم اجازۀ هر اخلاق نحسی رو دادم. و بعد، آدمایی پیدا شدن که منو تطهیر کردن. با ملایمت، صبر، شنوا بودن‌شون، جرئت‌دادن‌شون، تشویق‌‌کردن‌شون، توجه‌کردن‌شون... سه سال، خدایا، سه سال فقط عیب‌ها رو می‌دیدم! فقط دنبال بهونه بودم که بگم نه! این راه من نیست! نمی‌خوام! می‌خوام دوباره شروع کنم!


وقتی ما قدرنشناسی می‌کنیم، فقط خودمونو به فنا نمی‌دیم. تمام زحمات بقیه رو هم هدر می‌دیم. استاد زبان‌تخصصی 2 مون پارسال بم گفت تابش من تو رو باید ارشد تهران ببینم. من خندیدم گفتم استاد، من اون‌قدم جدی نیستم. کلاس رو با من می‌گردوند و ازم کار می‌کشید، بچه‌ها رو مجبور می‌کرد از هم کار بکشیم. ما همه‌مون کور بودیم. خر بودیم. اون کلاس اون‌قد سخت بود که همه حذفش کردن با یه استاد دیگه برداشتن. اما ده نفر موندن. ما، موندیم. گفت من همین تعداد رو می‌خواستم، ده نفر چیز یاد بگیرن بهتر ازینه که هیشکی هیچی یاد نگیره و نذاره بقیه هم یاد بگیرن. 


و اون کلاس یکی از شجاعانه‌ترین موقعیت‌های زندگی من بود. هرروزی که می‌رفتم، احساس زنده بودن می‌کردم. احساس اینکه دارم تقلا می‌کنم. دارم می‌جنگم. و ینی جای درستی‌ام.


من امسال تا پای انصراف از تحصیل پیش رفتم و دوتا از استادهام نگهم داشتن. یکی‌شون استاد روش تحقیق‌مون بود که هرجلسه توی چشم‌هام زل می‌زد و می‌گفت تو! من جات حرص می‌خورم. و من؟ فقط لبخند می‌زدم. نمی‌فهمیدم چی می‌گه. بار اولی که بام حرف زد فکر می‌کردم داره زبون می‌ریزه. اما آدمی بود که ساعت چار صبحم بش پیام می‌دادی، جوابتو می‌داد. می‌گفت من دیگه چندساله خواب ندارم، فکر می‌کردیم قُپی می‌آد. جلوی هیچ سؤالی رو، جلوی هیچ بحثی رو، نمی‌گرفت. واقعاً دلسوز بود، واقعاً وقت می‌ذاشت، واقعاً اهمیت می‌داد.


و اون یکی استاد. اون یکی استادمون از اونجور آدماییه که می‌گی اینهههههه. به هرچی خواسته رسیده. همیشه تاپ بوده. همیشه خفن بوده. هرچی بیشتر می‌شناسیش بیشتر می‌فهمی چقد آدم باهوش و محشریه. و از نظر اخلاقی اصن یه چیز عجیبیه! یه بار غیبت کرده بودم دو جلسه پشت سر هم، روی غیبت‌ها هم حساسه. بعد یکی از بچه‌ها گفته بود بیاین، فلانی هم دو جلسه پشت سر هم غیبت کرده کاریش ندارین. گفته بود فلانی می‌دونم غیبت که می‌کنه، کار مفیدتری از کلاس داره. یا ترم پیش بعد کنفرانسم پاشد برام، گفت به خودم افتخار می‌کنم روزی همچین دانشجویی داشتم. یا اون "من بهت ایمان دارم" ـش. آخه چه دلیلی داره اینجوری رفتار کنه؟ چرا باید اهمیت بده؟ چرا باید اهمیت بدن؟


بعد، من گذشته‌مو دستم گرفتم و همه‌جا جارش می‌زنم. هی می‌گم نع! من بهتر ازینام! و حاضر نیستم بقیه رو ببینم، ببینم که برام چی‌کار کردن، ببینم که بهم اهمیت دادن. از کجا معلوم، واقعاً، از کجا معلوم برم جای دیگه راضی می‌شم؟ برم اونجا چی می‌شم؟ فکرشو کردم؟ نوک بینی‌مو می‌بینم و راهی رو که تا الان ساختم، نه. چرا این‌قد چارچوب‌هامو سفت و سخت می‌ذارم که فکر می‌کنم فقط و فقط همین! فقط باید اینطور بشه، فقط در این حالته که راضی‌ام. 


من دارم اشتباه سه سال پیشمو باز تکرار می‌کنم! همون ترس و تردیدها، مگه تموم می‌شن؟ 


تو! وقتشه قدر خودتو بدونی. این تنها چیزیه که مانع قدرنشناسیت می‌شه. سه سال پیش یه تصمیمی گرفتی، سرش هم به‌قدر کافی بالا و پایین کردی، خطر کردی، دربه‌دری کشیدی، این‌درواون‌در زدی تا بهترین تصمیم رو بگیری، تا بهش مطمئن باشی. پاش واستا. پای تصمیمی که گرفتی، واستا و یادت نره چه چیزایی به‌دست آوردی. سه سال پیش بهداد بم گفت پای تصمیمت واستا، تو قله رو می‌خواستی و سر از دامنه درآوردی. اما شاید گنجت همین‌جاست، نه روی قله. و الان می‌فهمم چقد حرفش درست بوده.


من آدم قدرنشناسی‌ بودم و امیدوارم توی سال جدید، اون‌قد رشد کنم که از پسش برآم. 



Lullaby
۰۲ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۲۰


Put on your war paint

You are a brick tied to me that's dragging me down
Strike a match and I'll burn you to the ground
We are the jack-o-lanterns in July setting fire to the sky
Here, here comes this rising tide, so come on

Put on your war paint

Cross walks and crossed hearts and hope-to-dies
Silver clouds with grey linings

So we can take the world back from a heart attack
One maniac at a time we will take it back
You know time crawls on when you're waiting for the song to start
So dance alone to the beat of your heart

?Hey young blood, doesn't it feel like our time is running out
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix
Wearing our vintage misery
No, I think it looked a little better on me
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix

Bring home the boys and scrap scrap metal the tanks
Get hitched, make a career out of robbing banks
Because the world is just a teller and we are wearing black masks
"You broke our spirit," says the note we pass

So we can take the world back from a heart attack
One maniac at a time we will take it back
You know time crawls on when you're waiting for the song to start
So dance alone to the beat of your heart

?Hey young blood, doesn't it feel like our time is running out
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix
Wearing our vintage misery
No, I think it looked a little better on me
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix

Put on your war paint

The war is won, before it's begun
Release the doves, surrender love

The war is won, before it's begun
Release the doves, surrender love

The war is won, before it's begun
Release the doves, surrender love

(!The war is won, before it's begun (Wave the white flag
(!Release the doves, surrender love (Wave the white flag

?Hey young blood, doesn't it feel like our time is running out
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix
Wearing our vintage misery
No, I think it looked a little better on me
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix

?Hey young blood, doesn't it feel like our time is running out
I'm gonna change you like a remix
Then I'll raise you like a phoenix

Put on your war paint
Lullaby
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰