Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!


امروز آغاز ترم جدید دانشگاه‌مان است. اما من نرفتم، چون کلاسی هم نداشتم. هفته‌ام از یکشنبه شروع می‌شود و سه‌شنبه و چهارشنبه هم کلاس دارم. همین‌قدر راحت و سبک. این ترم پانزده واحد بیشتر ندارم. هرچه ارائه کرده بودند برداشتم. خیلی درس‌ها را هم پاس کرده بودم. کلاً هشت واحد بیشتر باقی نمانده. شاید این همه واحد زیاد برداشتن بی‌فایده بوده ولی چه کنم. به‌هرحال از خودم راضی‌ام و طوری که خواستم این شش ترم را گذرانده‌ام. درعوض این ترم به برنامه‌های جانبی‌ام می‌رسم. زبان می‌خوانم. شاید دوره‌های آیلتس هم بروم. بیشتر می‌خواهم بنویسم، کلی برنامۀ نوشتنی و خواندنی دارم. از کتاب‌های نخوانده و مانده در کتابخانه‌ام که نگویم. بالغ بر صدتا هستند. اگر باز چیزی نخرم. 


بتی را ول کرده‌ام از بس این چند روز سوت می‌زد. خیلی وقت هم بود ول نشده بود، حق داشت. ولش کردم و رفت کمی آب‌بازی کرد و خودش را شست. خوشحال شد. الان هم نشسته روی لامپ‌های آشپزخانه و صدایم می‌زند. جوابش را که می‌دهم نمی‌آید این طرف. خودم توی هال نشسته‌ام. نمی‌آید ولی دوست دارد بداند هستی همین اطراف. الان دارد برای خودش حرف می‌زند هی. 


فردا بعد از دانشگاه باید بروم قهوه بخورم. باز هوس قهوه کرده‌ام و آخرین بار فکر کنم سه هفته پیش خوردم. نه البته تهران هم خوردم. چندبار هم خوردم. پس یعنی دو هفته می‌گذرد. البته دیروز هم سعی کردم بخورم ولی قهوۀ خوبی نشد. رفته بودیم ویلای‌مان و امکانات قهوه درست کردن مناسب نبود و چیز دلچسبی نشد. 


فردا بعد از دانشگاه می‌روم قهوه می‌خورم. به این بهانه کافه‌کتاب آن ناحیه را هم کشف می‌کنم. چند وقت پیش‌ها دایی و زن‌دایی‌ام گفتند طرف‌های دانشگاه‌مان(البته بیشتر نزدیک دانشگاه آزاد است تا دانشگاه ما) یک کافه‌کتاب بزرگ هست و تعجب کردند که تا حالا آنجا نرفتم. خودم هم تعجب کردم که حتی ندیدمش. بااینکه اتوبوسی که خیلی وقت‌ها سوارش می‌شدم از همان بلوار می‌گذشت. 


توی اینترنت سرچش کردم و آدرس دقیقش را یافتم و دیدم جای قشنگی هم است. دیگر واجب شد سری بزنم. سر کلاس با کیارستمی را هم می‌برم کمی آنجا بخوانم. کتابی که خیام به‌قصد دیانا خرید. اما اول خودش خواند و حالا هم من دارم می‌خوانم و دیانا با این سرعت کتاب خواندنش شاید هیچ‌وقت نخواندش. چون ناطوردشت را از دورۀ کارگاهِ پارسالم دارد می‌خواند و چند صفحه بیشترش نمانده و باز هم تمامش نمی‌کند. تازه فرنی و زویی هم گرفته بخواند، قطری ندارد ولی وسطش مانده. پاریس جشن بیکران را برداشتم من خواندم، درحالی‌که قبلش فقط مقدمه‌اش را خوانده بود. پس از باران را هم نصفه خوانده. تازگی دیدم دو جلد بینوایان را برداشته و دارد می‌خواند. چطور می‌تواند این همه کتاب را کُند و نصفه بخواند. تا الان هم زیادی گیرش داده‌ام، شاید برایش این‌طوری بهتر است. می‌گوید تند بخواند چیزی یادش نمی‌ماند. مثل عامه‌پسند بوکوفسکی که یک روزه خواندش و چیزی یادش نماند. حالا یک چیز را سریع خوانده، به همه تعمیم می‌دهد. دیگر ناطوردشتی که قریب به یک سال دستش است، از کُند خواندن هم گذشته. چطور این را یادش نمی‌رود.


من خواهربزرگۀ خیلی خوبی نیستم وگرنه نصف روزنوشتم را به خواهرم اختصاص نمی‌دادم و از خودم یا نوشتن می‌نوشتم و قهوه‌ای که قرار است فردا بخورم و کافه‌کتابی که کشف می‌کنم و اولین کلاس ترم جدیدم که با استاد دلخواهم تشکیل می‌شود و امیدوارم بیاید. کلی کار هم دارم و بهتر است حواسم به خودم باشد. الان دیدم ساعت پنج و پنج دقیقه است. می‌روم گوشی‌ام را چک کنم ببینم خودش است یا نه. معمولاً که خودش است.


+ پانصد و هفتاد کلمه.

Lullaby
۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۰۷


نقد چرت و پرت به‌اندازۀ داستانی چرت و پرت، بد است. بد است نه که ارزش‌گذاریِ خالی‌خالی کنم. اصلاً مضر است. هیچ فایده‌ای ندارد. نقد نکنی سنگین‌تر است. نمی‌دانم چرا وقتی داستان‌مان را می‌دهیم بقیه نقد کنند، از اینکه نتوانستند از حد مخاطب عادی فراتر بروند و به‌چشم مخاطبی نویسنده نگاهش کنند می‌رنجیم. اما به داستان نویسنده‌ای دیگر که برمی‌خوریم، ما هم فراتر نمی‌رویم. این مشکل حتی در جلساتی که سطح خاصی دارند و اعضایش چندین ساله می‌آیند و می‌نویسند و می‌خوانند پیش می‌آید. به‌قدری گاهی نگاه‌مان غیرحرفه‌ای می‌شود که می‌خواهی بگویی پاشو برو بیرون. تو چرا اینجایی؟ بدون اینکه در نظر بگیریم فلانی چند سال است می‌آید و کیست. 


خیام چند باری دربارۀ جلسه‌های خودشان گفته. که چقدر سخت‌گیر بودند و کسی یک کلمه حرف مفت می‌زد، می‌گفتند پاشو برو بیرون. حالا نمی‌گویم این‌قدر خشن و بی‌ادبانه، اما ناسلامتی آمده‌ای به جلسه‌ای خاص. همه یک سطح سوادی برای ورود به این نوع جلسه را داشته‌اید. چهارتا آدمِ بیکار نیستید که دور هم بنشینید و محض رضای خدا تخمه بشکنید، حالا یک حرفی هم بزنید که مجلس خالی از عریضه نماند. نه اینجا کلمات حساس‌اند. اینجا کلمات‌اند که پادشاهی می‌کنند.


مثلاً خانم س. با همۀ احترامی که برایش قائلم و از قلم و سبک نوشتنش هم خوشم می‌آید، سر داستان چند هفته پیشِ یکی از بچه‌ها گفت نه کشش داشت نه گره داشت نه تعلیق داشت نه داستان داشت... و من واقعاً جلوی خودم را گرفتم بگویم می‌توانی بگویی چیزی که خواندی چه بود؟ اینی که شما می‌گویید هیچ‌چیز نداشته! و نکته این است که جلسۀ نقد این بندۀ خدا خیلی متناقض بود. چندنفری گفتند بسیار هم از داستان خوش‌شان آمده. داستان هم بوده، نه که نباشد. طرحش هم فهمیده بودند. یا همین هفته یکی دیگر از بچه‌ها سر داستانِ خود من گفت بیشتر یک یادداشت آشفته بود که سعی کرده بود داستان شود. اما داستان نشده بود. من نباید بپرسم داستان نشده بودی که می‌گویید یعنی چه؟ نکته این است که همین آدم سر داستان خودش کلی نقد منفی دریافت کرد و تهش گفت من صرفاً یک حس خوبی داشتم، خواستم آن را بنویسم. الان این داستان است از نظر شما؟ از یک حس خوب بنویسی و به‌عنوان داستان بگذاری برای نقد؟ بعد از آن طرف یکی دیگر از بچه‌ها از اول تا آخر نقدش تعریف و تمجید می‌کند، کاملاً هم ارتباط برقرار می‌کند، کلی خجالتم می‌دهد و از شناختی که با خواندن چند تا داستان و یادداشت به من پیدا کرده حیرت می‌کنم. بابا چرا این‌قدر تفاوت؟!


یا ساعت اول که نقد فیلم داشتیم، باز یکی از بچه‌ها گفت این فیلم جزو بهترین فیلم‌های ضدجنگ است، اینکه شاهکار نشده چون فلان و فلان. حالا خیام که تجربۀ جلسات جسورانه را داشته وقتی نوبتش شد، به طرف گفت من نمی‌فهمم چرا می‌گویید فیلم ضدجنگ. اینکه فیلمی در بستر جنگ روایت شود ضدجنگش نمی‌کند. مگر ارتباطی با آن داشته باشد که اینجا ارتباطش خیلی کم بوده. اتفاق‌های فیلم در هر بستر دیگری هم ممکن بود رخ دهد و جنگ نباشد. یعنی مؤدبانه هم گفت اما بالاخره حرفش را هم زد. من وقتی نقد چرت و پرت می‌شنوم نمی‌توانم حرف بزنم. می‌روم توی فکر که این حرفش یعنی چه؟ و هی واکاوی‌اش می‌کنم. کار درستی هم نیست، چون شاید آخر چیزی که تو می‌فهمی با آنچه طرف منظورش بوده تفاوت داشته باشد. وقتی حرفش را بزنی، هردوی‌تان روشن می‌شوید. نه که طرف یک چیزی دربارۀ ضدجنگ شنیده، اندک شباهتی با آن بیابد فیلم را می‌چسباند بهش. 


من واقعاً نقد شنیدن و نقد شدن را دوست دارم، اما دو تا مسئله هم دارد: 1. ممکن است طرف مزخرف بگوید. نباید نقدش را گوش دهی یا بنویسی. درضمن جرئت کن و او را به چالش بکش، وگرنه جلسه را ترک کن. 2. ممکن است طرف زیادی ازت تعریف کند. یعنی اصلاً نقد نکند. تعریف کند. فقط تعریف کند. آیا تعریف زیادی بدون گفتن کاستی‌ها به‌درد طرف می‌خورد؟ یا فقط او را دلخوش کرده‌ای و از پیشرفت بازداشته‌ای؟ در این حالت هم حرف طرف را ننویس. تشکر کن، اما یادت نرود که نمی‌خواهی توی این پله متوقف شوی. 


+ ششصد و چهل و چهار کلمه.

Lullaby
۲۳ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۶