مدتیست که میخواهم مثل سابق اینجا زیاد بنویسم. اما بهانههای مختلف برای ننوشتن داشتم. مثلاً سوم دبیرستان که بودم این کار را میکردم و الان که برمیگردم پستهای آن موقع را میخوانم، احساس حماقت میکنم و حالم را بههم میزنند. ولی میدیدم آرمینا هم گاهی کتابی و جدی مینویسد و خوشم میآمد، ضمن اینکه میدانستم همین زبان کتابی و جدیست که بهدرد نوشتن میخورد. وگرنه اِنتا آدم کانالهای هوارنفری دارند و استتوسی مینویسند یا بلندبالا، اما تهش نویسنده درنمیآیند. حالا دربیایند هم جایی دیگر تمرینهایشان را کردهاند. شاید هم نویسندگانی تجاری دربیایند. مثل آقای سرد نویسنده. :همر: (خدایی مسخره کردن این آدمها خیلی کیف میدهد.)
شاد چند وقتیست که توی کانالش دارد به معیار مینویسد. هرچند هنوز نمیداند نوشتن برایش چگونه است و فعلاً در حد یک کانال و یادداشتهای شخصی نگهش داشته، اما به او گفتم که خیلی خوب مینویسد؛ چون خودم معیار و جدی تابهحال نوشتهام و میدانم چطور آدم میتواند توی این قالب مزخرف بنویسد. تو مزخرف نمینویسی، پس به چیزهای جدیتر هم فکر کن. آن روزی که با ری رفته بودیم خانۀ هنرمندان و دمبهدم گربه ناز میکردیم، یک سر رفتیم دستشویی و دربارۀ نوشتن کمی حرف زدیم. کاری ندارم به اینکه توی دستشویی داشتیم دربارۀ نوشتن حرف میزدیم. هر فکری میخواهید بکنید. تازه عکس هم گرفتیم. تازه برای آر هم فرستادیم. منحرف هم هستیم، نوش جانمان. ولی واقعاً توی این مدت کمی که شاد را دیدهام و کانالش را خواندهام، خیلی از او خوشم آمده. برای همین دلم میخواست بیشتر با او همکلام شوم.
باز دلیل دیگرم این است که دیشب تا ساعت سۀ نیمهشب(یا صبح، آخر نفهمیدم) بیدار بودم و خوابم نمیبرد. تا یک داشتم با خیام حرف میزدم و بعد کمی تبصرۀ بیستودو خواندم و خواستم بخوابم اما خوابم نبرد. توی سرم شاهین کلانتری بود. سر شب با سمیرا دربارهاش صحبت کردیم و گفتم که سمیه کارگاهش را رفته و یارو حرفهای باحالی زده و خودم هم بعد رفتهام و سایتش را دیدهام یک سر. بهنظرم آدم جالبی آمد. نوشتن را ابزاری برای توسعۀ فردی و شخصیت میبیند. دیدگاهی شبهروانشناسانه که مثل درمان آن را تلقی میکند. خوشم آمد. اما سمیرا گفت مدتی توی کانالش بوده و خیلی از او خوشش نیامده. بااینحال حرفهایش بد نیست. سمیرا هم بدش نمیآید بنویسد. خیلی وقت است که مینویسد. روی وبلاگش. ایده هم داشته اما هنوز ذهنش آنقدر نظم پیدا نکرده که بتواند پیادهاش کند. دنبال دورۀ داستاننویسی بود و بهجد دارد مطالعه میکند و داستانکوتاه میخواند و چیزهایی را که از او خواندهام دوست داشتهام.
حالا به حاشیه نروم. دیشب که خوابم نبرد، توی گوگل سرچ کردم نویسندگی. همینقدر راحت و ساده. و کلی چیزهای بهدردبخور آورد. از جمله مدرسۀ نویسندگی، شاهین کلانتری. خیلی چیزهایش را میدانستم اما با عمل کردنشان سالها فاصله داشتم. مثل اینکه هرروز باید نوشت. جدی هم نوشت. معیار هم نوشت. من میگویم هرروز مینویسم، زیاد هم مینویسم. اما زهی خیال باطل. هرروز نوشتن یعنی در طی روز یک ساعتی را، یک مکانی را، یک قالبی را، برای نوشتن انتخاب کنی و بنویسی. کاملاً حرفهای. مثل وقتیکه داری ویرایش میکنی. داری کتاب میخوانی. موسیقی گوش میکنی. موسیقی گوش دادن برای من یک چیز کناره نیست. مثلاً همین که توی وبلاگم مینویسم یک چیزی آن زیر پخش شود. نه، من یک موقع خاصی را به موسیقی گوش دادن اختصاص میدهم و فقط موسیقی گوش میدهم. بااینکه به موسیقی ابداً نگاهی حرفهای ندارم و صرفاً برای دل خودم گوش میدهم. پس چرا به نوشتنی که اینقدر برایم مهم است، به چشم یک کار نگاه نمیکنم؟ آیا من نویسندهای غیرمتعهد و تفننیام؟ پس دال سرد را کی نوشته؟ نجاتغریق را؟ داستانکوتاههایم را؟ کی پارسال نامزد جایزۀ صادق هدایت شد؟ میخواهم بگویم نویسندۀ غیرمتعهد نمیتواند جدی بنویسد. رمان بنویسد. داستانکوتاه ساختارمند بنویسد. از نوشتن میترسم؟ نه. از این میترسم که بعد بفهمم هرچه نوشتهام مزخرف بوده؟ بله.
اما حالا دلیلهای کافی برای نوشتن روزانه آن هم بهطور جدی دارم. اینجا هم مینویسم. قول میدهم طولانی ننویسم. اما شما هم قول بدهید به محض اینکه دیدید دارم مزخرف مینویسم، وبلاگم را ببندید. ابداً ناراحت نمیشوم؛ چون اینجا قرار است چرکنویسم باشد. دفتر مشقم باشد. دربارۀ نوشتن خواهم نوشت، دربارۀ خودم خواهم نوشت و از این چیزها. اگر نخوانید من هم خوشحالتر میشوم. چون راستش راحتتر میتوانم بنویسم. قبلترها کانال زده بودم، اما کارکرد کانالم الان تغییر کرده. میخواستم وبلاگ دیگری بزنم. ولی دیدم حوصلۀ آن را هم ندارم. بگذار همه سرجمع باشند.
مخاطبان اندک و نازنینم، دوستتان دارم و ممنونم.
پس تکلیف ما این شد: هرروز سر یک زمانی، در یک مکانی، در یک قالبی، جدی و معیار و بهقصد نوشتن، مینویسم. مینویسم، وحشیانه و بیرحم و لاانقطاع. سعی میکنم کمتر هم عربی بنویسم که اینطوری حلقم موقع نوشتن لاانقطاع درد نگیرد. هارهارهار.
+ هفتصد و شصت و هفت کلمه. توی گشت زدنهای دیشب دیدم گفتهاند روزانه بهطور متوسط بین سیصد تا هفتصد کلمه ایدهآل است برای نوشتن. البته برای نویسندههای مبتدی. شصت و هفت کلمه بیشتر نوشتم، آن هم بهعنوان تمرین اول. خب من خوشبختانه از زیاد نوشتن ابایی ندارم. کم نوشتن برایم سخت است. مگر تمرینهای کلمهای هم توی برنامهام داشته باشم. میگویند خیلی جواب میدهد. دورۀ کارگاه روزنامه خراسان هم انجام میدادیم. تمرین پنجاه کلمهای. یک دفتر خواهم داشت برای تمرینهای پنجاه کلمهایام.