اونایی که توی تلههای خودخدمترسان گیر کردن
یه پیام دارم (:دی) برای اونایی که توی این دسته قرار میگیرن؛ چون باعث میشه نتونن حقیقت بعضی چیزها رو درک کنن بهخاطر سوگیریای که دارن.
داستان اینه که من هروقت میگفتم میخوام خودمو بکشم و حالم از خودم و زندگیم بههم میخوره و چرا شرایط اینطوریه و گه گه گه، یه عده با نگاهی از بالا به پایین - چه خودآگاه چه ناخودآگاه - میگفتن که اوه بیبی، تو جوونی، زیبایی، پرتلاشی، سلامتی، بلاه بلاه بلاه. خودتو یه تکونی بدی، به هر چی بخوای میرسی. اگر اینطوری فکر کنی، افسرده و جوونمرگ و مریض و فلان میشی. چون دنبال یه ایدهآلی. ایدهآلتو رها کن فرزند، وگرنه وقتی هم به دستش بیاری همینطوری.
بنده شاهد و مدرکِ تمامقد از این هستم که زر نزنید. آقا جان، لازم نیست همیشه آدم حرف بزنه. من دو سال فکر مهاجرت میخوردتم. همۀ اولویتها و سلامت روان و جسم و فکرم و روابطم، همهچیو دربر گرفته بود و یه عده خیلی خامخام و نابالغ، میاومدن میگفتن هانی از کجا معلوم اگر مهاجرت کردی مشکلاتت حل شه؟
در این شش ماه، من یک بار هم افسرده نشدم. نخواستم خودم رو بکشم. جا نزدم. حس نکردم از پسش برنمیآم. از خودم بدم نیومد. از شرایط بدم نیومد. احساس ضعف و ناتوانی نکردم. احساس نکردم که کارهام به هیچ دردی نمیخورن. احساس نکردم هیچی پیش نمیره. گریه نکردم. بیخوابی از سرِ غصه نداشتم.
زین پس چنانچه شما بهشدت درگیر ایدهآلی بودید، اصن چقدر این کلمه درسته یا غلط مهم نیست، همین که گیرِ یه چیزی بودید که زندگیتونو تحت تأثیر قرار داده، اگر یکی اومد گفت فکر کن بهش رسیدی. حالا چی؟ بگو حالا منو ببین. من راضیام. تو باختی. بیا بیرون از تلههات. از یه ضمیرِ دانای کل به ملت نگاه نکن. اگر تو نمیفهمی من چی میگم، دلیل نمیشه وجود نداشته باشه و ساختۀ ذهن من باشه. دلیلش تفاوتهای فردیه.
بزار هو هوکنن
سر\یچ بعدی زندگیت نمی بینیشون