Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

لالایی گفتم و خوابم نبرد

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ

 

رفتم مطالب قبلیمو خوندم، یه سال خیلی درست گفته بودم که هروقت حالم خوبه با اینجام خیلی کاری ندارم. بیشتر وقتی حالم بده میام مینویسم، واقعاً هم اینجا بیشتر از هرجایی خودمو ریختم بیرون. همینطور خوندم و خوندم، اینطوری شدم که چقدر غر میزدمممممم. چقدر تاریک بودممممم. اووووو. ای طفل بیچاره. چقدر یک ماه دو ماه نمینوشتی برات زیاد میومد. حالا ببین ماه ها میگذرن، حتی یادت نمیاد اینجا هست! ای بی معرفت. چطور الان اینقدر دلت گرم و روشن شده حتی توی سخت ترین روزها؟ چطور اینقدر آرومی؟

 

چقدر بزرگ شدی منا تابش. راضی ام ازت.

 

+ نمدونم عنوان پستم از کجا اومد =)) کاملاً اولین چیزی که به ذهنم رسبد رو نوشتم. خیلی شبیه رپ بهرامه، شایدم خودم در کردم واقعاً. خیلی فرقی نداره، هنوزم بعد این همه سال هروقت بهرام گوش بدم میگم چقدر این منه. مال من و بهرام نداره. :)) 

۰۲/۰۸/۱۵
Lullaby