Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!


بار اول که متوجهش شدم، ینی از قبل هم می‌شناختمش. اما متوجهش نشده بودم. چیز برجسته‌ای ازش نداشتم. بار اولی که متوجهش شدم، سه سال پیش بود که همزمان رسیدیم جهاددانشگاهی و باهم سوار آسانسور شدیم. هربار همو می‌دیدیم لبخند می‌زد. خیلی دوست داشتم اون لبخندش رو. یه صمیمیت خاصی داره که هیچ‌وقت از ویترینِ چشم‌هاش فراتر نرفته. اون روز سوار آسانسور شدیم باهم. اما هردومون کم‌حرف و درون‌گرا و خجالتی بودیم. خیلی حرف‌ها می‌تونستیم بزنیم. پنج شیش ماهی همو می‌شناختیم. ولی فقط گفت: «تا حالا جلسه‌ها رو رفتی؟» گفتم نه. گفت: «خواستی بری باهم بریم.» همین‌قد مختصر و موجز حرف زده بودیم، اما تمام مدت به‌هم خیره شده بودیم. زبان چشم و دهن‌مون هیچ سنخیتی باهم نداشت.


من هیچ‌وقت بش نگفتم. ینی، هربار خواستم برم گفتم بش بگم. اما نرفتم. خودم نرفتم، نه که نگم. یک ساااال بعد دیدمش. و الان از اون یک سال، یک سالِ دیگه هم می‌گذره و ما یه‌کم بیشتر این‌ور اون‌ور رفتیم باهم دیگه. بازم اون لبخند صمیمی رو داره. شاید خنده‌دار باشه، اما یه جوری نگام می‌کنه که حس می‌کنم خیلی خوشگلم. با همۀ آروم و تودار بودنش خیلی راحت و ساده احساسش رو بیان می‌کنه. یه بار گفت من از همون جلسۀ اول ازت خوشم اومد. تو هم مثل من خجالتی‌ای، اما یه شخصیتی داری که هرجا بری توجه‌ها رو به خودت جلب می‌کنی. نقد منو با این جمله شروع کرد که فلانی هرچی بنویسه من دوست دارم. این حرف خیلی سخته، به‌خصوص که خودش خعلی بهتر از من می‌نویسه.


وقتی آدم‌هایی که ازت بهترن تحسین و تشویقت می‌کنن، گاهی می‌خوای بری بهشون بگی برو بابا. منو چی فرض کردی؟ نمی‌خواد این‌طوری حرف بزنی. آره من زودرنج و حساسم. اما نه اون‌قد که بخوای با حرف زدن حالمو خوب کنی. من حالم بد باشه می‌آم می‌گم فلانی حالم بده. به فلان دلیل و این‌طور. یه وقت‌هایی با یه آدمِ هفت پشت غریبه درددل کرده‌ام، چون برای اون درد، اون آدمو مناسب دیدم و معمولاً هم درست طرف رو انتخاب کردم. ینی از این آدمایی نیستم که همه‌چی رو به نزدیکام بگم. 


یه چیزی می‌خواستم بگم که این وسط از دست رفت. یه چیزی هست، می‌دونم هست، شایدم نیست و باید باشه و می‌خوام باشه، اما نیست. ولی نگو که توی تشخیص محبت آدما اشتباه می‌کنم. چون واسه اینکه محبت یه نفر از ویترین چشم‌هاش فراتر بشه و به زبان بیاره، لازم نیست عاشق و شیدات باشه و حتی این‌طوری راستش خیلی، خیلی، خیلی، بهتر و امن‌تر و صادقانه‌تره. زمان می‌بره، آرومه، و بهت فرصت کافی واسه دوست داشتن متقابل رو می‌ده. این‌طوری تو هم توی این دوست داشتن راحتی. وگرنه طی این شیش ماه اخیر هرکی بم علاقۀ ناگهانی نشون داده، با یه حالت وات دِ هل‌گونه‌ای بهش نگاه کردم و با اینکه متنفرم از این رفتار، به‌طرزی ناشایسته و نه چندان محترمانه برخورد کرده‌م که البته خیلی هم پشیمون نیستم.


۹۷/۰۳/۰۸
Lullaby