چیزهایی که آدمی برای شادی میخواهد از آنچه به نظر میرسد راحتترند
هی. نگاه نکنین ساعت نزدیک سهئه، من امروز خیلی خوب بودم. گرچه صبح شیرمون تموم شده بود و من نتونستم قهوهمو بخورم و کل روز خمار بودم، ولی اصرار داشتم بازدهیمو حفظ کنم. هربار فکر کردم بهتره دست بکشم، گفتم یه نیم ساعت دیگه. فقط اینو بخون. اینو انجام بده. اینو چک کن. اینو بنویس. اوه، ساعت نزدیک سهئه و من خوشحالم که به سه چهارمِ برنامۀ امروزم رسیدم. دیگه کمالگرا نیستم. دیگه از اینکه یک دایره دو دایره خالی بمونه ناراحت نمیشم و دایرههای آبیِ امروز رو میبینم و میگم فردا، فردا از این آبیتر. پسفردا از فردا آبیتر. فقط یک هفته آبیها رو بیشتر کن. یه دونه یه دونه حتی، اگه سختته. چند روزه منتظر یه ایمیلم و واقعاً چقدر میخوام بعد این همه مدت بشه. همینطور یه قدم یه قدم اومدم. چند روزه رندوم (باشه بابا، تصادفی :(( ) برمیگردم پستهای یک سال قبلِ همین موقعها رو میخونم و جدی هربار متعجب میشم. وای. من. الان. شادترم. با اینکه خیلی وضعیتم سختتره. و همین به تنهایی خوشحالم میکنه، آره، ما را به سختجانی خود این گمان نبود. حتی برا آدمی مثل من که زیادی حساسه.
البته اینکه عصر هم خیام گفت بریم بیرون و رفتیم یه کافهای که خیلی دوستش دارم و خیلی وقتم بود نرفته بودم، حتی خیلی قبلتر از کرونا هم تأثیر داشت قطعاً. نکته اینه که ته یه روز خیلی معمولی که اصن فکر نمیکنی تأثیر خاصی توی زندگیت داشته باشه، میفهمی چقدر راحته خوشحال بودن. خُلم مگه؟ اینجاست که مایرز بریگز رو قبول ندارم چون باعث میشه هرچی بروز بدی صفت و شخصیتت بدونی و ربطش بدی به تایپت. الان برای اون «خلم مگه؟» جوابی جز infj بودنم ندارم. بههرحال حتی برای هر نوع تیپِ کوفتیای که هستمم خوشحالیم واقعیه، و خب راحت. انجام دادنِ کارها، توجه کردن به نور عصرگاهی که از پنجرۀ گوشۀ اتاق میریزه روی میز و همۀ شلوغیاش، چیزهای خوشمزه خوردن، مصاحبت با جانا.
+ ایمیلم هم روی گوشی هم لپتاپ تماممدت بازه. هرچی نوتیف میآد ببینم چه خبره ضایع میشم. چطوره که هروقت چک نمیکنم همۀ اتفاقات مهم زندگیم میافتن؟ هروقت بهقول تدِ آشنایی با مادر با یه حالت casual با مسائل برخورد میکنی انگار بیشتر مشتاقن برات پیش بیان تا وقتی بدو بدو دنبالشونی.