کانالی که با سمانه داریم باعث شده خیلی وقتها نیام اینجا حرف بزنم. الان که دوست دارم بگم، یه سری از حرفام تکرار اونا خواهد بود ولی میدونم شاید جز یکی دو نفر بقیه اونجا نیستن. پس براتون تازگی خواهد داشت.
1. خیلی خوشحالم که بینیازم از حرف زدن و این داره هی کمتر هم میشه. دقت کردم که آدمها خیلی وقتها حرف میزنن و با دیگران درونیاتشونو به اشتراک میذارن تا قدرت بیشتری پیدا کنن در برابر تصمیمات و... خودشون اصلاً. این حمایت اجتماعی خیلی قدرتمنده. میبینم چقدر کانال و وبلاگ و صفحه هست که توش زیاد پیام میخوره، و من این کارها رو نمیکنم. یادم نمیآد کجا اما جای معتبری بود که خوندم کسایی که گرایش زیادی دارن از خودشون بگن، وابستگی اجتماعی بیشتری هم دارن و بیشتر متمایلن تشویق بگیرن و تأیید بشن. اینو حتی به عنوان یه زنجیره گفت، که این آدما روی میآرن به هنر. موسیقی تولید میکنن، آواز میخونن، مینویسن... اما درعینحال میگفت هرکسی این کارها رو میکنه نشوندهندۀ این ویژگیها نیست. داشت کسایی رو میگفت که زیاد انجامش میدن؛ میل دارن خودشونو همهش ابراز کنن و واکنش اجتماعی رو ببینن. اگر ازشون واکنش اجتماعی رو بگیری، حتی بیشتر بروز میدن یا دنبال راههای دیگهای میگردن تا اینو پُرش کنن. خیلی جالب بود اون مقاله و حیف که من سیوش نکردم تا برگردم بهش چون به نظرم نکات نابی داشت که دونستنش یه دید شفافی از خودت و دیگران میده و نحوۀ مدیریت کردنِ این حمایت اجتماعیایه. چون امکان نداره تو بخوای از حمایت اجتماعی بینیاز بشی (بالاخره حداقل یک دوست، یک شریک، یک والد، یک معلم، یک الگو، منبع تأیید اجتماعی تو هست) اما طوری که ما دنبالش میریم و کارهایی که براش میکنیم... تفاوتهای معناداری میسازه. میبینم من هی دارم به مرور زمان کمتر خیلی از حرفهام رو میزنم. منابع حمایت اجتماعیم رو از جاهای محکمتر و سالمتری میگیرم و دستوپا زدنهای بعضیها رو که میبینم... آره، به خودم افتخار میکنم. این یه دستاورده.
2. من در شرایطی هستم که همونقدر ممکنه ویزا شم و همهچی خوشگل کنار هم پیش بره، ممکنه گند بخوره و من بمونم و راههای دیگه. اما نمیترسم. میخوام بدونم این کار درسته. دارم فکر بدترین جاهاش رو هم میکنم. راههای مختلف میچینم تا گیر نکنم و فکر کنم دارم از دست میرم. راستش خیلی فشار رومه، میتونم بگم دیگران حتی دارن برام سختترش هم میکنن و از هر طرف من باید فکر همهچی رو بردارم و با همه مدارا کنم و هی از خودم و خواستههام و چیزهایی که باعث میشن بخوام به زندگی ادامه بدم، بکشم عقب. برای همین اون بحث حمایت اجتماعی رو پیش کشیدم؛ این مدت بدون اینکه متوجه شم داره این تغییر اتفاق میافته درونِ من. منابعم دارن تغییر میکنن و یه شهودی منو بهسمت چیزی که برام بهتره داره میکشونه تا جایی که عقلم کار کنه و بگه عه... متوجه شدی این مدت چه چیزهایی تغییر کرده؟ و من بشینم فکر کنم، درک کنم، و... خوشحال شم.
3. جرئت میخواد. تغییر کردن. متوجه اشتباهت شدن. درستش کردن. من میبینم کسایی رو که اینو ندارن و نه تنها خودشون رو چقدر اذیت میکنن و به چه روزگاری میافتن، بلکه دیگران رو به چه حسها و فکرها و مشکلاتی دچار میکنن. من شده کارم آگاهی از الگوهای اشتباه، فکر کردن دربارهشون و تغییر دادنِ خودم. حتی اگه اون الگوها بر من اتفاق افتادهن و کنترلی روشون نداشتم، یا فشارشون از قدرت من خارج بوده. نه، من که ضد ضربه نیستم. اما میدونم آدم منعطفیام و میتونم خودم رو تنظیم کنم. بله، آدمایی هستن که خیلی راحت و سربلند مراحل زندگیشونو میگذرونن، من اینطوری نبوده برام. میتونم تغییرش بدم؟ نه. ولی نمتونم بشینم و بگم همینه که هست. یا بمیر یا برای چیزی که هستی بجنگ. چون وقتی بمیری یا بشینی، تمام اتفاقای نادرستی که برات افتادن درست جلوه میکنن. اونجا چی؟ کی میتونه درک کنه؟ هیچکس. الان هم شاید کسی درک نکنه اصلاً، جز کسایی که اینا رو تجربه کردن و دارن مثل تو میجنگن. جنگ مسخرهایه، معلومه که مسخرهست. تو به جای اینکه انرژی و وقت و خیلی چیزهای دیگهتو سر اهدافت بذاری، داری از جبهههای دیگه هم میجنگی. داری گند چیزهایی رو که هیچ صنمی با تو نداشته جز چرخش روزگار و قرعه به نامِ تو خوردن، جمع میکنی. نه، وظیفۀ تو نیست. ولی اگه این کار رو نکنی، نمیتونی ادامه بدی. یا میشی شبیه کسایی که ناامید و درمونده میشینن و به همین چرخشهای روزگار چشم میدوزن، یا خودتو میکشی. تو داری راه سختتر رو میری چون میخوای آدمِ سختتری هم بشی. قرار نیست خوش و خرم مراحل زندگی رو یکی پس از دیگری طی کنی. آره، کسایی هستن که با موانع خیلی کمتری و نسبتاً خوش و خرم این کار رو میکنن، ولی تو اونا نیستی. اونا هم تو نیستن. قطعاً تو قضاوت میشی، شدی، و خواهی شد. ولی تو قضاوت نکن، تو سخت باش. تو دنبال چیزهای سخت باش تا سخت بشی.
4. از چشمم افتادی. شاید هیچوقت اینو متوجه نشی. یک جورِ خونسردی هم از چشمم افتادی. حتی ناراحت هم نشدم. اینقدر یعنی منطقِ این اتفاق نیرو داره. من خیلی آدمِ اخلاقگرایی نیستم. ضد اخلاقم نیستم، برخلاف یکی از نزدیکان که منو تابوشکن خطاب کرد و از این کلمه خندهم گرفت. منظورم اینه که خیلی از اخلاقیاتی که دیگران قبول دارن، من ندارم و دوست هم ندارم داشته باشم چون بسیار شکنندهن. و آدم اخلاقیات رو برای چی داره؟ جز اینه که به نفعشه و به زندگیش در جامعه کمک میکنه؟ پس خیلی هم متغیره. امروز اخلاقیاتت یه چیزن، فردا چیز دیگه. صرفاً چون نفعت اینطوری میطلبه. پس من سعی میکنم با دید باز نگاه کنم به اخلاقیات، البته یه چیزهایی هم هستن که نمدونم چی میشه اسمش رو گذاشت، شاید همون اخلاقیات ولی نه در معنای عام. یه چیزهایی رو به تقریباً هر آدم عاقل و بالغی بگی میگه درسته و نادرسته. دروغ؟ صداقت؟ وفاداری؟ خیانت؟ اینا دیگه عین شب و روزن. تو نمتونی بگی نه وایسا شاید بعداً روز و شب خصلتهاشون عوض بشن! به اینا اعتقاد دارم، اتفاقاً خط قرمزهام ایناهان و دقیقاً فرقش با کسی که ضد اخلاقه همینه. ضد اخلاق به اینا هم اعتقاد نداره. میگه هرکی هرکار میتونه میکنه. هرچی هرچی شد شد. بهش باور داره، پای خودشه. من اما یک خط قرمزهایی دارم و غیر اینا در برابر پدیدههای اخلاقی میشینم تحلیلشون میکنم قبل اینکه توی چهارچوب خودم طبقهبندیشون کنم. دوست ندارم سریع بگم این خوبه، این بده. آره، کسایی که اون کار رو میکنن زندگی راحتتری دارن، خیلی راحتتر! برای همین توی جامعه تشویق هم میشه و آدمهایی مثل من بلاتکلیف و باریبههرجهت به نظر میآن و با ضد اخلاقها و مثلاً تابوشکنان همردیف میشن. حالا، تو خیلی صادقانه پا روی خط قرمزم گذاشتی. منم خیلی صادقانه ازت میگذرم، عزیزم.
5. من باید از جواب دادن به آدمها دست بردارم. من مسئول افکار و نظرات و ارزشهای بقیه نیستم. تا وقتی کارت به من بیفته، من همینم که میگم. همینِ متغیر و مرموز و فلان. همین کسی که ساکت میشینه حرف بقیه رو گوش میده و تا جای ممکن حرف نمیزنه. همین کسی که وقتی زیر سؤال هم میره لبخند میزنه و میفهمه این بحثی نیست که بخواد ادامهش بده. سکوت به معنای رضایت نیست، به معنای خستگیه و درک این مسئله که کارت روی من تأثیری نداره. چرا، تأثیرش اینه که من سختتر میشم.
6. و همچنان قویاً معتقدم آدمهای درستت کنارت میمونن. تو رو همینطور که هستی درک میکنن. مثل رقص میمونه. نمیخوان بخوننت، باهات هماهنگ میشن. تو هم باهاشون هماهنگ میشی. اصلاً نمیفهمین چطوری، خودبهخود میشه. زور نمیزنین. دوست ندارین خودتونو طور دیگهای بههم نشون بدین. فقط تا جایی که میتونین، باهم میرقصین.
+ عنوان از متن آهنگِ No Man's Land آلبوم Shadow King.