اگر فردا بیاید
با دست پُر آمدهام. آنقدر حرف دارم که توی این دو سه روز دلم میخواست وویس بگیرم و وویسهایم را بگذارم یا وویس را تایپ کنم اما باز هم این قلم است که ساختارمند و نظامیافته میتواند افکارت را بریزد وسط. آمدهام که جبران کنم.
شاید بهنظر برسد از آخرین پستم که با گندت بزنند به پایان رساندهام، حالم خوب نباشد. اما فقط احساس آن لحظه و روزم را نوشته بودم. وقتی هرروز مینویسی خیلی بهتر میتوانی احساساتت را تحلیل و تفکیک کنی. وگرنه حالم خوب است. راستش خوبتر از آنچه فکر میکردم. با اینکه ممکن بود به این خوبی نباشم. چرا؟ چون:
1. نشری که فکر میکردم قبولم میکند در کمال حیرت ردم کرد. وقتی جغد شب گفت برایم جالب است که معیارشان چه بوده، فهمیدم ناراحتیام بیراه نیست.
2. خیام چندروزیست رفته سفر. دلم برایش خیلی تنگ شده، بهخصوص وقتهایی که دارم از دانشگاه برمیگردم دلم میخواهد پیام بدهم و با او قرار بگذارم. اما یادم میافتد که دست کم هزار کیلومتر از من دورتر است. فکر میکردم دلتنگی بدخلقم میکند و از زیر کارهایم در میروم، ولی بازدهام بدتر که نشده هیچ، بهتر هم شده. تنهایی بیشتری دارم.
3. برای یکی از جشنوارهها ایمیلم نرسید. به همین مسخرگی. چندبار آدرس را چک کردم و درست بود. نمیدانم چرا نرسید. جشنوارۀ مهمی هم بود. نمیدانم دیگر.
4. از وضعیت زبان خواندنم راضی نیستم. باید خودم را بیشتر با آن درگیر کنم.
5. باورم نمیشود و احتمالاً باورتان نمیشود که وزن اضافه کردهام. اگر کسی به این مسئله اشاره کند، میگویم قرار نیست که همیشه وزن کم کنم و با واکنش مسخرۀ وای منا چقدر لاغر شدی مواجه شوم. تا جایی که یادم میآید همیشه همین را شنیدهام. هیچوقت کسی نگفته وای منا چقدر چاق شدی. این همه که شنیدم لاغر شدهام لاغرم نکرده که وقتی بشنوم چاق شدهام چاقم کند. استدلال را داشته باشید.
6. اعداد اینجا فارسی نیستند. هارهارهار.
7. کانیا گموگور شده. دلم برایش تنگ شده و نمیدانم باید چه کار کنم. قرار بود با هم بنویسیم.
اما بگذارید اتفاقهای خوب را هم بگویم:
1. گفته بودم که توی دانشگاه مشکلی برایم پیش آمده بود که فکر میکردم اعصابم را حسابی به هم میریزد. تمام آخر هفته هم فکرم را مشغول کرده بود. ولی امروز در کمال راحتی حل شد! اصلاً امکان ندارد توی دانشگاه ما چیزی بهراحتی حل شود. برای کوچکترین چیزها اذیت میشوی.
2. افتادهام روی دور فیلم دیدن. هرچند روزی یک فیلم آدم ببیند مغزش ورم میکند اما خیلی هم کِیف میدهد. انگار سیناپسهای مغزم هرس میشوند.
3. تهمینه امروز برایم سیبخشک آورد. نمیدانم اسمش واقعاً این است یا از خودم درآوردهام. کلاس امروزش جدا از من بود و باید میرفت خانه اما گفت بمانم و کارم دارد. فکر کردم میخواهد صحبتی کند. بعد از اینکه کلی معطل من شد، آمد و گفت مادرم سیب خشک کرده. تو که چیزهای سالم دوست داری برایت آوردم. آنقدر خوشحال شدم که بغلش کردم. توی اتوبوس داشتم کتاب صوتی گوش میدادم و سیبخشک میخوردم.
4. گفتم کتاب صوتی. دارم کتاب صوتی بابا لنگدراز را گوش میدهم. جین وبستر معرکه است، میدانستید؟ من از بچگی کارتون دلخواهم بابا لنگدراز بود و اقلاً سه بار کارتونش را دیدهام. یک بارش همین سه چهار سال پیش بود و خیلی با جودی همذاتپنداری میکردم، بعضی قسمتها حتی اشک در چشمهایم حلقه میزد. وقتی برای اولین داستانی که توی مجله چاپ شد دستمزد گرفت، انگار برای خودم اتفاق افتاده بود. اینقدر برایم واقعی بود. همیشه دلم میخواست کتابش را هم بخوانم. چندروز پیش دیدم نوار به مناسبت روز کودک تخفیف گذاشته برای کتابهای کودکش. من هم دانلودش کردم. نسخۀ زباناصلیاش را هم دانلود کردهام و خواهم خواند. اگر به رنج پیدیاف خواندن، آن هم انگلیسی فائق آیم.
5. هفتۀ دیگر کارگاه نمایشنامهنویسی میروم و امیدوارم کمکم کند اولین نمایشنامهام را هم بنویسم؛ چون چندتایی ایده داشتهام اما هیچوقت نتوانستم بنویسم.
6. برای اولین بار برای یکی از داستانکوتاههایم پیرنگ نوشتم. من از معتقدان سرسختِ پیرنگ نوشتنم و بهنظرم جزییات ذهنی مفت هم نمیارزد. بااینحال همیشه برای رمان یا داستانهای بلندم مینوشتم، نه داستانکوتاه! چون فکرم این بود که نوشتن نمیخواهد. شاید کلاً سه خط بیشتر نشود پیرنگ. حتی حس میکردم محدودکنندهست، که این بهانۀ خیام هم بود اما بهتان توصیه میکنم ابداً توی این دام نیفتید. استادمان میگفت پیرنگ را بنویسیم و حین نوشتن اگر چیزی را خواستیم تغییر دهیم، تغییر دهیم! چیزی مطلق که نیست. پیرنگ باعث میشود بدانیم چهارچوب چیست. وقتی توی ذهن است فکر میکنیم میدانیم. درحالیکه تا به قلم نیاید نمیفهمیم چقدر درونی شده و با ما درآمیخته.
اولین بار شاید دورۀ روزنامهخراسان بود که بهعنوان تمرین پیرنگ نوشتم. (یک سال میگذرد! پارسال همین موقع! عجب کلاس خوبی بود! گود اولد دیز!) پریروز برای داستان جدیدم که خرابش کردم نشستم طرح نوشتم. فکر میکنید چقدر شد؟ سه خط؟ خیر. شاید سه صفحه دست کم. حتی طرح نوشتن هم شبیه چیزی نیست که فکر میکنیم. وقتی نوشتمش خیلی احساس بهتری پیدا کردم. خیلی برایم واقعیتر شد.
خب. خیلی نوشتم. میخواهم دربارۀ فیلمهایی که دیدهام نیز بنویسم اما تا همین جا هم زیاد شده. فعلاً تا همین جا، شاید فردا نوشتم.
+ هشتصد و سی و سه کلمه.