برای آنکه بیشتر نوشت
سمانه توی وبلاگش نوشته نمیداند آنجایی که دیگر به آنچه میخواهی نمیرسی و تلاش نمیکنی بهشت است یا جهنم. با خودم گفتم چرا برزخ نه؟ دیدم محمد فائزی کامنت گذاشته شایدم برزخ. میخواهم بگویم چقدر دغدغههامان مشترک است. انسان میتواند وحشی و بیشعور و ویرانگر باشد و همین منایی که با سمانه همدردی میکند یک جای دیگر میتواند دلش را بشکند یا خونش را بریزد و غمش نباشد. برای همین دنبال لحظههایی هرچند اندکیم که ثابت کنیم هی من آنقدر هم وحشی نیستم. من مثل بقیه آدمها نیستم. میتوانم توی دردت شریک شوم و به تو آسیب نزنم. میتوانم حتی شریک نشوم اما آسیب هم نزنم. این هم خودش خیلی اهمیت دارد.
حالا چیزی که این پست سمانه یادم آورد، این بود که من شخصاً خیلی وقتها برای چیزی خیلی تلاش کردهام و بعد خسته شده و ول کردهام. مهم نیست الان متأسفم که ولش کردهام یا معتقدم کار درستی کردم. اما آنجایی برایم عجیب است که چندی بعد بدون اینکه تلاشی کنم یا با کمترین تلاش یا حتی وقتی گذاشتمش کنار و اصلاً ته ذهنم هم نیست، یکهو برایم اتفاق افتاده. این خیلی عجیب است؛ چون تو دیگر چنین چیزی را نخواستهای. ممکن است خوشحال شوی، چون هنوز هم میتواند بهدردت بخورد. مثلاً نشری که مرا در کمال تعجب رد کرد، چندی بعد پذیرفت. هرچند هنوز باورم نمیشود و حس خوبی به قضیه ندارم و احساس میکنم عزت نفسم کمی اذیت شده و در آیندۀ کاریام به مشکل برمیخورم.
ولی یک وقتی هم هست که برایت اتفاق میافتد و دیگر صددرصد مطمئنی که نمیخواهیاش. همان موقع آن را میخواستی و تمام. یک وقتی هم هست که برایت اتفاق نیفتاده و مدتی مدام به خودت گفتهای ببین تو لیاقت چنین چیزی را نداشتی. اشتباهاتی داشتی، کموکاستیهایی داشتی و باید بیشتر تلاش کنی. بعد میبینی برایت اتفاق میافتد و شاید فقط ده درصد بتوانی خوشحال باشی. نود درصد نگرانی! نگرانی که عه، من تمام این مدت به خودم گفتم آماده نیستم. صلاحیتش را ندارم. الان که مرا پذیرفتهاند یعنی چه؟ نکند گند بزنم؟ نکند مسخرهبازیست؟ مثل پارسال که از رانندگی آمدم دیدم توی چهارتا گروه ملت دارند هی مینویسند تبریک منا جان. موفق باشید خانم تابش. ده درصد خوشحال شدم ولی نود درصد نگران بودم و خواندن تبریکها و دلگرمیها بیشتر نگرانم کرد. چیزی برایم پیش آمده بود که اصلاً انتظارش را نداشتم و خیلی بزرگتر از تلاشم بود. کمتر کسی هم باور میکرد این حرف را. بقیه فکر میکنند داری خودت را لوس میکنی. آخر چرا باید خودم را لوس کنم.
میدانم بعضیها الکی خودشان را لوس میکنند. مثلاً اینهایی که رتبههای تک رقمی کنکور میشوند. خیلیهاشان میگویند نه ما تلاشش را کردیم و برای رتبۀ تک رقمی خواندیم. ولی خیلیها هم میگویند من اصلاً انتظارش را نداشتم. بابا مگر میشود؟! رتبۀ سه رقمی را میتوانی بگویی انتظارش را نداشتم. هرچه سختتر باشد معلوم است که انتظارت هم بیشتر است. وگرنه به آن نمیرسی. من اگر برای پانصد بخوانم و چهارصد شوم میتوانم بگویم انتظارش را نداشتم. ولی لامصب تک رقمی را بگویی انتظار نداشتم خودت و بقیه را اسکل کردهای دیگر. تو یک آرمان سفت و سخت داشتی. توی شنا طرف برای یک ثانیه بیشتر تلاش میکند. اگر یک ثانیهها را جدی نگیرد چیزی گیرش نمیآید. آنهایی که مدال گرفتهاند اختلاف ثانیهای باهم دارند. یعنی درک کردهاند رقابت اینقدر فشرده و حساس است. بعد بگوید نه من انتظارش را نداشتم؟ میتوانی بگویی انتظار نداشتم طلا بگیرم، فکر میکردم شاید نقره بگیرم. ولی اینکه انتظار نداشته باشی جزو مدالآورندگان باشی دیگر شوخیست. توی مستند بیبیسی دربارۀ مریم میرزاخانی یکی از همدورهایهایش میگوید مریم بعد از المپیاد گفته برویم برای مدال فیلدز. یعنی وقتی واقعاً یک چیز را بخواهی به آن میرسی. حالا نمیدانم چرا برای بعضیها کلاس دارد بگویند نه ما فکر نمیکردیم فلان شویم. پس برای چه تلاش کرده بودی؟
چقدر حرف زدم سر همین یک مثال. قرار نبود بیایم اینها را بگویم. میخواستم بگویم یک هفته از آخرین روزنوشتم میگذرد و به روی خودم نیاوردهام و دارم مینویسم. جالب اینکه هفتۀ پیش هم شنبه بود که نوشتم. شنبهها تعطیلم و روزهای تعطیل واقعاً آدم اگر ننویسد تا پایان روز حس میکند چیزی را یادش رفته. من هفتۀ راضیکنندهای داشتم. بعله به دو تا از مسابقهها نرسیدم. ولی از الان دارم برای بقیه برنامه میریزم که بعد نیایم غر بزنم من بیعرضه و ناتوان و شکستخوردهام. حداقل کاری کرده باشم بعد بگویم این چیزها هستم. کاری نکرده چطور بگویم. این هم جزو همان لوسبازی حساب میشود.
همین چندروز کلی کار انجام دادم ولی هنوز توی زبان کُندم. فهمیدم یکی از اشکالهایش چیست. من دقیق مشخص نمیکردم. توی برنامۀ روزانهام مینوشتم انگلیسی. حالا اگر کار میکردم تیک میزدم، کار نمیکردم نمیزدم. گاهی هم انگلیسی را چند شاخه میکردم و سه چهارتا زیرشاخه برایش مینوشتم که یعنی باید اینها را انجام دهم تا تیک بخورد. الان هرکدام را جدا نوشتهام. هرچند باز هم برنامۀ راحتیست. زیرشاخههایش زیادند ولی همه راحتاند. با خودم میگویم شاید فکر میکنم که راحتاند. همه از منابع حساب میشوند. مگر میخواهی چه کار کنی؟ همینها را جدی بگیر و انجام بده تا بتوانی به سختهایش هم برسی. انجامنداده چطور میخواهی یکهو از پس سختها بربیایی.
برنامۀ امروزم شلوغ است، با اینکه میدانم نباید شلوغش کنم. یک روز در میان شلوغ و خلوت کردهام. این از همه بهتر است. هم راحتطلبیِ فطریام خیالش جمع است، هم آرمانگرای بیمصرفِ درونم.
+ هشتصد و هفتاد و دو کلمه.