Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

برای تمام کارهای نکرده

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ


امروز هیچ کاری نکردم. قرار بود هیچ کاری نکنم؟ نه، فکرش را هم نمی‌کردم که هیچ کاری نکنم. یعنی باید کارهایی را که هرروز برنامه ریختم انجام دهم. ولی هیچِ هیچ هم نبوده. دانشگاه نداشتم و خوب خوابیدم و دیر بیدار شدم و با دایی رفتم بیرون و کلی حرف زدیم و قرار شد از این به بعد بیشتر حرف بزنیم. بعد ناهار خوردیم و آمدم خانه با مادرم حرف زدم و باز رفتم بیرون با خیام راه رفتیم و حرف زدیم. به این همه حرف زدن عادت ندارم، اما نتیجۀ بدی نگرفتم. بالاخره وقتی که باید حرف بزنی و بشنوی که نمی‌توانی بگویی عادت ندارم و تمام.


نه زبان خواندم، نه کتاب، نه ویرایش کردم، نه فیلم دیدم، نه چه می‌دانم. همین کارهایی که باید هرروز کنم. الان فقط دارم روزنوشتم را می‌نویسم که حداقل یک کار را کرده باشم. امیدوارم بتوانم سهم ویرایش امشبم را نیز انجام دهم و بعد بخوابم، چون فردا ساعت هشت کلاس دارم. چقدر زورم می‌آید بیدار شوم. کلاسش هم کسالت‌بار است. 


یک هفته‌ای‌ست که واقعاً تلخم. می‌دانم من نصف سال را تلخم و نصفۀ دیگرش دارم با تلخی مبارزه می‌کنم. پس چیزی جدید نیست. حالا بالا و پایین دارد. به فکرهایم دارم نظم می‌دهم که از این کرختی دربیابم. کارهای نیمه‌کاره هم کم ندارم. مسئله این است که آدم گاهی چیزهایی دربارۀ خودش می‌فهمد که پذیرشش دشوار می‌آید. اول باید سهم خودت را بپذیری تا بتوانی از شرایطت بگذری. طی این فرایند چیزهای جالبی می‌فهمی که این‌ها هم دشوار خواهند بود، اما ارزشمندند. تا اینکه نخواهی بپذیری و توی خودت گیر کنی. درجا بزنی. دارم به‌سمت آرامش و آسودگی می‌روم تا برگردم به زندگی‌ای بهتر. هرچند حس می‌کنم خواندن چنین جمله‌ای کنایه‌آمیز است؛ چون ابزوردتر از این حرف‌ها شده‌ام. درست یا نادرست، نمی‌دانم. 


اگر دستشویی نداشتم بیشتر می‌نوشتم. حالا فرافکنی را داشته باش. 


+ دقیقاً سیصد کلمه.


۹۷/۰۷/۰۲
Lullaby