بمیر و بنویس
نمیخواهم بنویسم. چه کسی گفته باید بنویسم؟ بگذارید ننویسم. ولم کنید به حال خودم ننویسم. کم کار برای انجام دادن دارم که قر و فرِ نوشتنم را هم افزودهام. امروز اصلاً زبان نخواندم. کم ویرایش کردم. درعوض کتاب خواندم. صد صفحه هالیوودِ بوکفسکی خواندم. خیلی با آن حال کردم. اصلاً وقتی چیزی به این باحالی میخوانم دیگر نمیتوانم بنویسم. نه میتوانم و نه میخواهم. صبح حمام رفتم. به موهایم نرمکنندۀ کراتینهدار زدم و وزهایش را بهتر کرده، یک مدت وزوزی شده بودند. یعنی همیشه هستند اما بیشتر شده بودند. حالا وزهایش کمتر شده اما نمیدانم چرا پف کرده و پرپشتتر بهنظر میرسد. شبیه این خوانندههای دهۀ شصت هفتاد شدم. بعد رفتم دانشگاه. بعد رفتم شیرانبه خوردم. بااینکه هوا در حد سگلرز سرد شده.
فیلم دیدم. بهنظر خودم کار زیادی نکردم اما چشمهایم خیلی درد میکنند. احتمالاً از بس داستانکوتاههایم را خواندهام و به مزخرف بودنِ تکتکشان کاملاً و عمیقاً پی بردم. بله بیشتر وقتم را به همین اختصاص دادم. باید زیاد بنویسم. در حد مرگ بنویسم. لپتاپ را بهانه نکنم و روی کاغذ بنویسم. توی گوشی بنویسم. روی دیوار بنویسم. بنویسم فقط. بمیر و بنویس. گندت بزنند.
+ صد و هشتاد و هفت فاکینگ کلمه.