بیربطهای بیخودی
1. من دارم یه کارگاه فوقالعاده میرم. ازینایی که هر جلسه مغزت ورم میکنه و دوست داری بری شصتا کتاب و مقاله دربارهش بخونی. ازینایی که نگاهت رو تقسیم میکنه به قبل از کارگاه، بعد از کارگاه. از پارسال که درس رواندرمانی رو با یه استاد معرکه گذروندیم، ازین استادهایی که سر کلاسش مغزت ورم میکنه و نمیخوای تموم شه، علاقۀ زیادی به رویکردها و مطالعۀ طبقهبندیشون پیدا کردم. ینی، تا قبلش یه سری چیزهای پراکنده توی ذهنم بود. سیر رویکردها و تأثیر و تأثراتشون یه چیز کلی و خام بود. ولی این کلاس به ذهنم نظم داد. یه طوری که فهمیدم همۀ رویکردها جذاب و مفیدن. هیچ رویکردی تمومشده نیست و بسته به مشکلی که پیش میآد، میفهمی کدوم مناسبه. همهشون اونقد گسترش پیدا کردن و هنوزم دارن پیش میرن که یه مدته دارم فکر میکنم لیست کتابهای الانم که تموم شد، یه مدت روانشناسی بخونم کلاً. همهچیشم بخونم.
هرچند کتابامم زیادن، و اینا رو هم بخونم بازم کتابِ نخونده دارم. تازه برنامههای دیگه هم دارم و چقد مدیریت کردنِ همۀ اینا سخته. :/
2. یه جلسۀ علوماعصاب رفتم که بد بود. البته ایدههایی بهم داد، ولی اولاً دیر برگزار شد، بعدم زود تموم شد. یارو هم خیلی کُند و با تأکیدهای زیادِ اضافی و رومخ حرف میزد. کولر هم سمت من بود، کلیههامو تهدید میکرد. کمکم دارم به این میرسم که من علوماعصاب رو دوست دارم، ولی نه بهعنوان رشتهای که توش کار کنم. دوست دارم دربارهش بخونم، بدونم، همین. به یه حیطههای دیگهای بیشتر علاقهمند شدم. شایدم بعد نظرم کاملاً عوض شه.
3. بابا دانشکدۀ ادبیات یا روانشناسی که میری، عین آدمه. همهچیش سرراست و مشخصه. منتها دانشکدۀ ادبیات بهطرز حسادتبرانگیزی خوشگلتره. اصن آدمو میگیره. دلت میخواد اونجا باشی. دانشکدۀ روانشناسی خیلی ساده و بیروح حتی ساخته شده. :( اما ازون ور دانشکدۀ مهندسی. اصن تونل وحشته. ینی یهطوری ساختن که فقط بچههای مهندسی سر دربیارن. (حالا اینکه میآرن یا نمیآرن رو نمیدونم.) چند هفتۀ پیش یه جلسه دربارۀ ادبیات روسیه رفتیم (که برام سؤاله چرا اونجا برگزار کردن، مگه دانشکدۀ ادبیات یا مجتمع کانون برا این کارا نیست؟) که رسماً گم شدیم. :|
بعد، انصاف نیست. اینا یه کافۀ خوشگل دارن. چندتا قسمت ساختن که بشینی وسط دانشکده حرف بزنی و کتاب بخونی و اینا. خیلی سلیقه به خرج دادن. کلی دم و دستگاه دارن. بعد، دانشکدۀ روانشناسی که هیچی بیچاره، دانشکدۀ ادبیات هم تازه از امسال کافهشون راه افتاد. این انصافه؟ سال اول که بودیم یه بار به مناسبت روز دانشجو گفتن همۀ دانشجوهای مشهد جمع شن دانشگاه اقبال. یه جشن مفصل و باحالی داشتن. رفتیم اونجا، خدا نصیب هیچ یتیمی نکنه. دانشگاهی دارن بسیار خارجی. :| شیک. نو. تمیز. رنگوارنگ! اصن رنگوارنگ! این دانشگاهه؟ تف بابا. تف. همیشه درحق علومانسانیا ظلم میشه توی این مملکت.
خلاصه ما بعد اینکه چندبار گم شدیم و از ملت پرسیدیم، جلسه رو پیدا کردیم و نشستیم و خوشمون هم نیومد، دیگه نرفتیم. ینی کلیت جلسه خوبه. نویسندهها و شاعران روس رو معرفی میکنن، با فضای سیاسی اجتماعی فرهنگی روسیه. اما صحبتها جز توی چند جا، ویکیپدیایی و سطحیه. ینی توی خونهتونم میتونی سرچ کنی اینا رو بخونی. تا اینکه بیای توی این گرما اونم همچین دانشکدۀ پیچدرپیچی بشینی زل بزنی به یارو. برا کسایی خوبه که وقت نمیکنن خودشون برن دنبال این چیزا فکر کنم.
3. برا خرداد کلی کار دارم. از همه مسخرهتر اینکه بهخاطر کنکور ارشد امتحانا رو انداختن عقب و ما تا یازدهم تیر باس بیایم دانشگاه. همین ترم آخری خیلی حرصدرآره. خیلی الکی کِش پیدا کرد. و تازه، پایاننامه. و مقاله. و چندتا چیز دیگه. از خودم راضیام که ارشد شرکت نکردم و کارهای دیگهای کردم.
4. همچنان دچار سندرم ننوشتنم و فکر کنم تا آخر خرداد داشته باشمش. اگرم بنویسم چیز دندونگیری نمیشه.
5. میخواستم خیلی چیزها بگم ولی الان یادم رفت چون طبق معمول تمرکز ندارم. یه جمله اینجا مینویسم، ده تا صفحه باز میکنم چیزی سرچ میکنم.
6. زمان زمان زمان. زمان رو نمیتونم مدیریت کنم. شصتا کارو نمتونم مدیریت کنم. نمیفهمم چطور صبح بیدار میشم و شب میخوابم و هیچ کار نکردهم. بسه دیگه. بقیه چطور مدیریت میکنن؟ منی که شصتا برنامه میچینم ریزبهریز و درشتدرشت. چرا نمیرسم. چرا شروع نمیشن. چرا تموم نمیشن. چرا این همه کار دارم؟ همه همینقد کار دارن ولی چطوری مث آدم زندگی میکنن به تفریحشونم میرسن کتابم میخونن دوستاشونم میبینن و باهاشون حرف میزنن و درجات علمی رو با موفقیت سپری میکنن و رابطهشونم هست و به کارهای شخصیشون میرسن و توی شبکههای مجازی هم فعالن؟
معدهم درد میکنه چند وقته. چرا هیچی هیچوقت تموم نمیشه. چرا میدونم باید استراحت کنم و وقتی استراحت میکنم پشیمون میشم ازینکه استراحت کردم؟ چرا در ستایش بطالت رو میخونم و بعد یه طوری رفتار میکنم انگار همچین چیزی به گوشم نخورده؟
کمالگرایی را در سال جدید ریشهکن که نمیشود، لااقل کم کنیم.