Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

جنگیدن با عزیزان

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ


طبیعی‌اش این است که آدم برای عزیزانش بجنگد، نه با عزیزانش.


این شاید محوریت همۀ دورهمی امشب‌مان بود. خیلی می‌توانم درباره‌اش حرف بزنم. از کیکی که عاطفه آورد و شوخی‌های بداهۀ فوق‌العادۀ‌مان و جمع زنانه و محرمانۀ اطمینان‌بخش‌مان. اما حال ندارم. شاید بعد نوشتم. صبح دانشگاه بودم و ناهار جوجۀ سلف زدم که بهترین و سالم‌ترین غذای دانشگاه‌مان است. بعد هم رفتم کافه و هشت نفر بودیم. چه خوب بودیم. چقدر با همۀ تفاوت‌ها در دردهای‌مان مشترک بودیم. 


قرار بود با کانیا بنویسم. داستانم را هم باید بنویسم. عادی‌ست که این‌قدر خسته می‌شوم یا یک مرگم است؟


+ نود و هفت کلمه

۹۷/۰۷/۱۱
Lullaby