Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

در وصف حلیم

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ


بسیار ویرایش کرده‌ام تا کارم را تحویل بدهم و با این وضعیت کمرم له شده‌ام. می‌خواهم تبصرۀ 22 را تمام کنم و زبان بخوانم و باورتان نمی‌شود اگر بگویم از ساعت هفت هفت و نیم نسکافه درست کرده‌ام و نصفه خورده‌ام و آخرین کلوچۀ زنجبیلی خیام مانده که با آن بخورم. جای‌تان خالی که صبح رفتیم حلیم خوردیم و از شانس من راه دانشگاه هم تصادف شده بود، نیم ساعت دیر رسیدم به کلاس! همین‌طوری‌اش هم یک ده دقیقه برای حلیم دیر می‌کردم ولی بیشتر هم شد. خوشبختانه استاد گیری نداشتیم وگرنه اگر پریروز بود نمی‌توانستم سر کلاس بروم. 


به خودم چندتا فیلم خود بدهکارم. قرار است یک کارگاه نمایشنامه‌نویسی هم بروم و خیلی برایش ذوق دارم. حمام نرفته‌ام. باید دیروز می‌رفتم ولی شبش سه خوابیدم و شش و نیم بیدار شدم. مرگم بود بیدار شوم. سریع حاضر شدم و سوار ماشین شدم و جفت‌مان خوابالو نشسته بودیم همین‌طور. که چی؟ برویم صبحانه حلیم بخوریم. :))) ما را باش یعنی. هرچند خیلی چسبید. اصلاً روزهایی که صبحانه می‌خورم آدم دیگری می‌شوم. از همه خوشم می‌آید. با همه خوبم. حتی با آن‌هایی که خوب نیستم. حتی با آن‌هایی که دوست‌شان ندارم. 


چه لب مرزی نوشتم ها. خخخ.


+ صد و نود و شش کلمه

۹۷/۰۷/۱۰
Lullaby