دیوونه
- از کجا میفهمی یه نفر واقعاً دیوونهست؟ دیوونهای که باید درمان بشه. از حالت عادی خارج شده. خطرناکه. باید بیمارستان بستری بشه یا همچین چیزهایی.
- از اونجایی که میگه من دیوونه نیستم. یا میگه بقیه دیوونهن.
- ولی من دیوونه نیستم.
(مکث)
- بقیه دیوونهن.
(سکوت)
+ ای کاش بخوابیم. ای کاش خوب بخوابیم. دیوانه شدن از بیخوابی شروع میشود. تا جایی که قرص و آمپول برایت مینویسند که بتوانی یک مدت خوب بخوابی. دیوانه شدن سخت نیست. دور نیست. شده از فرط میگرن نقاط درخشان ببینید؟ این توهم دیداریست. همهچیز خیلی به آدم نزدیک است. اینقدر نزدیک است که نمیبینیم. دیوانه شدن را. اینکه هنوز دیوانه نشدیم به این معنی نیست که سالم هستیم. که نزدیکش نیستیم. که شرایط خاصی میخواهد. نه، یک بشکن زدن میتواند چنان آگاهیمان را تغییر بدهد که بازنویسی بشود. به شیوهای که میگوییم طرف دیوانه شده.
نور این موقع افتاده روی میزم. روی کتابهایم. روی برنامۀ روزانهام. روی گل رزی که از سهشنبه زنده مانده. روی تختهای که نکات کلیدی داستانم را نوشتم. روی سرامیکهای اتاق. روی خودم. روی خودم. احتمالاً آدم وقتی دارد دیوونه میشود اما تلاش میکند خودش را حفظ کند، منتظر طلوع صبح و سوسو زدنِ آرام و نرمِ نور میشود. تا جان بگیرد. تا بداند هنوز میتواند خودش را رها نکند و بگذارد نور، اندک نقاط شفاف وجودش را جلای دوباره بدهد تا تاریکیها را محو کند. تاریکیها از بین نمیروند، هستند. فقط یک مدت محو میشوند. تا وقتی نور هست.
صد و نود و چهار کلمه.