عنوان قبلی
برای عنوان قبلی باید بنویسم. اما امروز یادم افتاد چیزی دربارۀ فروید و خودیاری و کسانیکه از روانکاوی جدا شدند بنویسم. الان یادم نمیآید میخواستم اینها را بگویم که چه نتیجهای بگیرم. بههرحال حالم خیلی بهتر بوده که داشتم به چنین چیزهایی فکر میکردم. وقتی مغزم دارد لای کتابها و ادبیات و نویسندگی و روانشناسی و فلسفه میچرخد، یعنی حالم خوب است یا حداقل مغزم دارد تلاش میکند حالم را خوب کند. مثل بچهای که باید سرش را بند کنی. همینقدر آدمی بچه است و ساده.
امروز داشتم فکر میکردم هرروز نوشتن سخت است و آخر این چه کاریست میان این همه کاری که باید انجام دهم. بعد با خودم گفتم قرار شد مهم نباشد چقدر مینویسی. فقط بدانی در روز باید بنویسی. نه برای خودت، برای نوشتن. فقط به قصد نوشتن. اینقدر زود جا نزن. حالا نمیتوانم مطلب دیروز را آنطور که دلم میخواهد بنویسم.
ولی میخواهم جان کلامش را بگویم. میدانید ما آدم نیستیم. یعنی مشکل مادر و پدرهایمان نیستند. مشکل مدرسه و دانشگاه نیست. مشکل جامعه است. مشکل شاید کل جهان باشد که یک عده باید توی گُه زندگی کنند و عدهای دیگر حتی ندانند توی گه زندگی کردن یعنی چه و به عقلشان هم نگنجد. بعد یکی بهشان بگوید نه، بخواهند خودکشی کنند یا با مادر و پدرشان قهر کنند یا پسفردا کاری غیراخلاقی کنند و کسی نگوید چرا. ماها برای حداقلهایمان هم گاهی خودمان را جرواجر میکنیم و به هیچجای عالم نیست و تو با کسی که هیچ تلاشی نکرده هیچ فرقی نداری. فقط تو خسته شدهای و او میتواند لنگهایش را جلویت دراز کند و فکر کند از تو خیلی باحالتر و زندهتر و زرنگتر است.
اصلاً نتوانستم چیزهایی را که میخواستم بنویسم. چیزی که دیروز باعث شد دربارۀ رنج زندگی بنویسم این بود که با خیام رفته بودیم پیادهروی. بیشتر روزها میرویم. داشت میگفت دارد وقتی نیچه گریست را میخواند و یک جایش بروئر خسته است، برای شام مانده کتش را دربیاورد یا بیادبی است. این را که تعریف کرد کمی نگاهش کردم که یعنی چه. این دیگر چه کوفتیست مرد حسابی. و مسیر حرفهایمان رفت به این سمت که چقدر ما بدبختیم. هرچقدر هم این را بگوییم کم است. بهقول خیام ما اصلاً توی بازی نیستیم. ما اصلاً وجود نداریم. بدبختی این است که شواهد میگوید وجود داریم، وگرنه یک وجودِ ظاهریست. از ریشه مُردهایم ولی نمیمیریم.
دیگر از نوشتن چنین چیزهایی هم خسته شدهام. گناه بزرگ بشر این است که امید دارد. امید ما را به این روز کشانده. آنکه باور داشت روزی میرسد، بیچاره بود. آنکه در اموال دنیا غرق بود، ایمان نداشت.
+ چهارصد و بیست و سه کلمه.