Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

فرافکنی

شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ


دارم به این فکر می‌کنم که تمرین هرروز نوشتنم بیشتر از اینکه به تقویت نوشتنم کمک کند، کمک می‌کند که ننویسم. بله، ننویسم. درواقع تمرین هرروز نوشتن را آغاز کردم، به امید اینکه دستم روان شود و بتوانم بی‌پروا و نامحدود ایده‌هایم را بنویسم. توی این یک ماه چنین شده؟ 


خیر. هیچ فرقی نکرده‌ام. شاید به این خاطر که تمرین هرروز نوشتن را بهانه کرده‌ام تا ننویسم. دلم خوش باشد که دارم کاری می‌کنم. پس غر نزنم و هرروز بنویسم. نمی‌شود. نمی‌شود آدم این‌قدر بدون چهارچوب بنویسد. یا می‌شود؟ نمی‌دانم. نوشتن جزو کارهایی‌ست که خیلی دیر به نتیجه می‌رسد و بااینکه قواعدی کلی دارد، در شیوۀ اجرا و دامنه‌اش نهایت ندارد. 


تا پایان این ماه فقط نه روز مانده و من فقط یک داستان نوشته‌ام. نه که ذهنم به‌قدری باز شده باشد که داستان‌های قبلی‌ام را هم ویرایش کنم. هیچ. نوشتنم هیچ تغییری نکرده. مطلقاً هیچ تغییری. هرروز نوشتن شده برایم یک وظیفه. یک تکلیف که باید تا پایان روز تیک بخورد. 


این‌ها را نمی‌گویم که یعنی دیگر نمی‌خواهم هرروز بنویسم. نه، این باز بدتر است. فقط اینکه خودم را به هرروز نوشتن دلخوش کنم هم محدودکننده‌ست. اگر می‌خواهم با دستِ باز بنویسم، نباید در دایرۀ هرروز نوشتن و تیک زدنش بیفتم. از طرفی خیلی آرمانی و جوگیرانه‌ست که تا پایان ماه بخواهم چندتا داستان‌کوتاه بنویسم. نه دیگر نباید از آن طرف بام افتاد. ترجیح می‌دهم هرروز تلاش کنم بخشی از ایده‌هایم را بنویسم. اگر چیزی ازم درنیاید اینجا بنویسم. برای اینکه از نوشتن نیفتم درحقیقت. وگرنه نباید توی این قالب فرو بروم و از اصلش جا بمانم. اصل این بود که نوشتنِ روزانه سامان‌دهی مغزم را افزایش دهد تا بتوانم داستان‌هایم را بنویسم. 


آدم باید مدام ریزه‌ریزۀ امورش را به چالش بکشد انگار. 


+ دویست و هشتاد و چهار کلمه.

۹۷/۰۷/۲۱
Lullaby