فیلمنوشت احتمالاً
قرار بود از فیلمهایی که بهتازگی دیدهام بنویسم. آمدم که بنویسم. هرچند که از حالا بگویم اینها فقط نظر من است.
1. twice born: بهترین فیلم بخش خارجی اسکار یا یک جایزهای شده بوده. موسیقی فیلم محشر بود. از لحاظ درام بخواهیم حساب کنیم آدم را جذب میکند اما من بهشخصه تا نیمساعت اولش درگیر داستان نمیشدم. ضربآهنگش بالا بود، نه فقط بالا که گیجکننده هم بود. انگار خیلی هولهولی تدوین شده باشد. هنوز شخصیتهای اول باهم تازه آشنا شده بودند که میپرید به صحنهای دیگر. بعد به صحنهای دیگر.
این همان فیلمی است که یکی از اعضای نشستمان تمامقد ازش دفاع کرد، بهعنوان یکی از بهترین نمونههای ضد جنگ. همانطور که قبلاً هم گفته بودم خیلی هم ضد جنگ نبود. نه که آدم ببیند و بگوید آخ آخ، جنگ چه بلایی سر آدمها میآورد. بله بلاهایی سر این آدمها آورده بود، اما در هر بستر دیگری هم بودند شاید رخ میداد. متوجهید؟ مثلاً آنچه در Hacksaw ridge رخ میدهد بهنظرم آن فیلم را ضد جنگ کرده. هرچند جزو بهترینها شاید نباشد. ولی twice born خود قصهاش طوری بوده که جنگ یک چیز فرعی در آن شده.
اما اگر حوصلهاش را دارید، بهش فرصت بدهید. از اواسط فیلم کاملاً ورق برمیگردد. یکسری گرهها بهقدری پیشبینیناپذیر باز میشوند که دهانت باز میماند. ای دادِ بیداد. هرچند فیلمیست که بیشتر احساسات مخاطبش را درگیر کرده تا منطقش را.
2. requim for a dream: بالاخره. جزو دویست و پنجاه فیلم برتر تاریخ است و فکر میکردم باید بگذارم بعد از بیست و پنج سالگی یا حتی دیرتر ببینم. از آن فیلمهایی که تا چند روز حالت بد میماند اما از فیلم اصلاً بدت نمیآید. فیلم خیلی عالیست. بدجوری روی مغز و روان آدم میرود. روی مود خوبی بودم که دیدم وگرنه شاید حالم را بد میکرد.
3. princess bridge: خیلی دلم میخواست کتابش را هم بخوانم. فیلمش که خیلی خوب بود. یک داستان پریانگونه داشت با طنزی که کمتر جایی شاید آدم ببیند. فیلمیست که آدم را به ذوق میآورد.
4. biutiful: املایش درست است، از این بابت مطمئن باشید. خاویر باردم بازی میکند و کارگردانش کارگردان birdman است. ایناریتو؟ فکر کنم ایناریتوست. فیلمیست که جزییات قشنگی دارد، غمانگیز است و البته دیدنش خیلی تأثیر خاصی روی آدم نمیگذارد. صرفاً یک فیلم خوشساخت است. چیزی نیست که توصیهاش کنم.
5. کنستانتین: یک فیلم ترسناک است اما من که ابداً نترسیدم. بله همان کنستانتین معروف است. شروعی بسیار جذاب دارد و آدم فکر میکند اوووف، برویم که حسابی بترسیم و میخِ فیلم شویم. ولی ما که حوصلۀمان سر رفت و در دو نوبت دیدیمش. همان دخترهای که خواهرش بیمار روانی یک آسایشگاه بوده و خودش را کشته و خواهردوقلویش خوابش را میبیند، داستان را به تب و تاب میاندازد. ولی بهقدری ضعیف فیلم پیش میرود که آدم دوست دارد یک نسخۀ دیگر از فیلم بسازند. حیف کیانو ریوزِ جذاب و جگر خب.
6. predestination: این فیلم و فیلم بعدی هردوشان دو تا اشتراک دارند؛ با داستانش آدم وحشتناک درگیر میشود و مغزش ورم میکند، دیگر اینکه درونمایۀ مشابه دارند. شخصیت اولش هم (دخترهای که اسمش را نمیدانم) خیلی خوب بازی میکند. آدم دوست دارد جلویش بنشیند و به داستانش گوش بدهد. ناگفته نماند که این فیلم را از روی داستانکوتاهی بهنام All you zombies ساختهاند. اقتباس معرکهایست، از معدود اقتباسهایی که قدرتمندند. بهنظرم از داستانش هم بهتر بود. برای دیدنش فکرتان را رها و باز بگذارید.
7. Cloud Atlas: واو. صحنهصحنهاش توی ذهن آدم میماند. به زمان فیلم نگاه میکنی و میگویی ای بابا چقدر طولانیست، اما وقتی نمام میشود میخواهی بروی رمانش را بخوانی. افسوس که آن هم پانصد صفحه است و هوارتا کتابِ نخوانده داری. هایلی ریکامندد. منتها خودتان را بیشتر از قبلی آماده کنید.
8. the big lebowsky: فیلمی با شخصیتپردازیهای باحال. خودِ داستان هم جالب است اما من یکی را که درگیر نمیکرد. بهخاطر شخصیتها تا آخر دیدم. این هم جزو فیلمهای برتر است، اما با ندیدنش چیزی از دستتان نمیرود. فقط اگر میخواهید یک فیلم باحال با شخصیتهای بامزه ببینید و سرحال شوید.
9. the great gatsby: این هم از اقتباسهای خوب است. از دیدنش آدم حظ میکند. خیلی خوب توانسته از پس فضاهای توی کتابش بربیاید. از همه نظر فیلم خوبیست.
10. the anthem af the heart: انیمۀ معروفی است که فکر میکردم مثل your name خیلی ازش خوشم بیاید و سرش احساساتی شوم، اما در کمال حیرت بهشدت برایم لوس بود. :/ یعنی خیلی به فیلم فرصت دادم و صبور بودم و تا آخر هم دیدم که نظرم عوض شود، ولی نشد. اغراقآمیز. لوس. باورناپذیر. بله قبول دارم که پیامش بسیار مهم و ارزشمند بوده. اینکه حرفهایمان یاد بقیه میماند، کلمات میتوانند آسیب بزنند، و نباید بگذاریم بقیه بهخاطر کلمات برنجند و نتوانند حرف دلشان را بزنند و دور شوند.
من اوایل فیلم را دوست داشتم. فلشبکهایی که به بچگیاش میزد، تصویری که از پدرش داشت، تخممرغ. تخممرغ بسیار نقش عالیای داشت اما فقط همین. تغییرِ شخصیتها باورپذیر نبودند. سؤال بیجواب و بدون منطق ایجاد میکرد. اینکه چرا دلش درد میگیرد. حتی اگر قلبش درد میگرفت باز میشد پذیرفت. اینکه چرا مادرش این همه سال با این مسئله زندگی کرده بود. چرا داستان عشق و عاشقی شد. یعنی بهنظرم اگر داستان خودش از نظر احساسی بهقدر کافی قوی بود، نیازی نبود عشق و عاشقی شود. چون با توجه به مضمونش واقعاً میتوانست از نظر احساسی آدم را درگیر کند. اما نتوانسته بود و انگار سازندگانش این را میدانستند که چاشنیهای دیگری هم اضافه کرده بودند. خلاصه که دوستش نداشتم.
11. Mary Shelly: تینوویل معرفیاش کرد و سریع دیدمش و دوست دارم باز هم ببینمش. ریتش خیلی بالا نیست، شش و خردهای که ریت معمولی حساب میشود. اما برای کسانیکه مینویسند یا کاری خلاقانه بهصورت حرفهای انجام میدهند بسیار الهامبخش است. بهخصوص آخرهایش. دیالوگها، پلانها، توی ذهن آدم میمانند. داستان پُر از جزییات و ریزهکاریست. طوری که چیزی اضافه بهنظر نمیآید، برعکس قبلی.
12. on body and soul: رامین گفت ببینم چون با خواندن یکی از داستانهای اخیرم یادش افتاده بود و گفت ببینم. ببینید این فیلم هیچچیز غافلگیرکنندهای ندارد. کاملاً پیشبینیپذیر است، سادهست، حتی شاید کلیشهایست، اما لذتبخش و دلپذیر است. دیدنش آدم را آرام میکند. زیرلایهاش بهقدری قویست که فیلم را خیلی ساده و سرراست کرده. یک فیلم بیادعا و زیبا.
13. what happened to Monday: یک فیلم آخرالزمانی و علمیتخیلیست که ریت بالایی ندارد اما بگذارید خلاصهاش را بگویم که ببینید چه جذاب است: در آیندهای که منابع طبیعی به حداقل رسیده، یکی از افراد صلاحیتدار برنامۀ کاهش جمعیت را پیاده میکند. یعنی هر خانواده فقط یک بچه داشته باشد و بچههای دیگرش فریز شوند. اما این بین یک هفتقلو بهطور غیرقانونی سی سال دوام میآورند. هفتقلویی که اسمهایشان براساس روزهای هفتهست و هرکس روزِ اسمش بیرون ظاهر میشود. درحالیکه هر هفت نفر در جهان بیرون یک نفر هستند و یک هویت دارند؛ کارن ستمن. گرۀ داستان جاییست که یکی از خواهرها روز خودش بیرون میرود و دیگر برنمیگردد. از اسمش پیدا بود.
بابا خیلی ایدهاش جذاب است، یا من اینطور حس میکنم؟
14. a ghost story: نمیدانم بهترین فیلم کن شده بود یا جایزهای دیگر. اما خیلی راغب نبودم ببینمش. تا اینکه بازش کردم و دیدم عع! کیسی افلک دارد که! رونی مارا دارد که! وای چرا این همه مدت ندیدمش!
خخخ. متأسفانه فقط بازیگرهایش دوستداشتنی بودند. خودِ فیلم آنقدر بچگانهست که اگر تعریفش کنم باور نمیکنید برای چه اینقدر ریتش بالاست. اصلاً باور نمیکنید چرا با همچین موضوعی فیلم ساختهاند. به بچگانگیِ shape of water است که اسکار هم برد. الان یادم افتاد هنوز بعضی از فیلمهای اسکار را ندیدم که میگفتند از shape of water خیلی بهتر بودند. بگذریم، داستان یک روح واقعاً داستان یک روح است. منتها باید خودتان را مجاب کنید که اوهوم، این فیلم خیلی فلسفی و عمیق و احساسبرانگیز است. خیلی مفهومی و خوشساخت و چفتوبستدار است.
البته که خوشساخت و چفتوبستدار است، اما فقط همین. خیلی تلاش کرده یک فیلم فلسفی و عمیق و احساسبرانگیز شود، ولی نشده. من خیلی تلاش کردم تحت تأثیر قرار بگیرم، چون بازیگرهایش را خیلی دوست دارم. ولی نبود. من آدمیام که فیلمهای زیادی ندیدهام و زیاد هم تحت تأثیر قرار میگیرم. بنابراین وقتی میگویم چنین فیلمی نبود، فکر کنم حرفم اطمینانبخش باشد. تا پایان فیلم امیدوار بودم چیزی خلاف نظرم اتفاق بیفتد. یک فیلمی به این سادگی و حتی بلاهت حتماً آخرهایش کاری با آدم میکند که بفهمی گول خوردی و گیرت بیندازد. اما نه، به همین سادگیست. کیسی افلک تقریباً اواخر فیلم میگوید هرکسی گذشتهای دارد. این را در جواب رونی مارا میگوید که پرسیده چرا اینقدر اصرار دارد توی این خانه بمانند. هرکسی گذشتهای دارد. آخ قلبم درد گرفت. چقدر تکان خوردم.
+ هزار و چهارصد و سه کلمه.