چندگانه
1. از آنجایی که فعلاً تصمیم ندارم در رشتۀ علوماعصاب ادامۀ تحصیل دهم، چندتا کانال علمی و خوب را نگه داشتهام که فضای ذهنیام از آن دور نشود. چیزهای بسیار جالبی اینها میگذارند. مثلاً یکیشان میگفت برخلاف باور عامه، دروغ گفتن ناشی از هوش بالا نیست. درواقع این سیستم غلط شناختیِ ذهن است که توی گرفتاری میافتد، دروغ میبافد. اتفاقاً کسانی که هوش بالایی دارند، بهندرت دروغ میگویند؛ چون پیامدهای دروغ گفتن را میسنجند و میدانند دروغ در کوتاهمدت جواب میدهد و مدام باید فکر آینده را داشته باشند و چون در آینده هم بهخاطر دروغهای گذشته باز هم دروغ میگویند، در یک لوب گیر میکنند که اگر از اول راست میگفتند خیلی راحت پیش میرفت. انگار مغز چندین سیناپس موقت درست میکند و پیوندهای ضعیف میزند و این نظام فکری انسان را مختل میکند. حتی روی نحوۀ استدلال کردنشان تأثیر میگذارد و این ناخودآگاه آدم را نامعتمد میکند.
یا در متنی دیگر دربارۀ افسانۀ ما فقط از ده درصد مغزمان استفاده میکنیم خواندم. اگر فیلم لوسی را با بازی اسکارلت جوهانسون دیده باشید، تقریباً دربارۀ چنین افسانهایست. بسیاری از کارهایی که ما انجام میدهیم تمامی مراکز مغز را درگیر میکند؛ چون مدتهاست که تئوری اختصاصی بودنِ مغز رد شده. یعنی اینکه هر بخش مربوط به یک چیزی باشد. البته که نمیتوان کارکردهای نیمکرهها و ساقۀ مغز و نواحی کوچکتر را رد کرد، اما نه که فعالیتهای مغز منحصر به اینها باشد. منتها نکته این است که هرچه کاری سختتر و درگیرکنندهتر برای ما باشد، مغز را هم بیشتر درگیر میکند. مثلاً رانندگی جزو کارهاییست که تقریباً بیشتر نواحی مغز را درگیر میکند. همچنین موسیقی نواختن، و حتی شنیدن هر نوع موسیقی هم در شدت درگیری مغز دخیل است. پس نگران نباشیم که یک وقت از همۀ مغزمان کار نکشیم!
2. این چند روز خیام را ندیدم چون مهمان خارجی داشت. حالا کم بدبختیم که وقتی دو تا خارجی هم میآیند بدبختیهامان را گوشزد میکنند و حتی آنها هم میفهمند ما چقدر بدبختیم! شاید نتیجۀ کلی این چند روز همین بود. هرچند گویا آدمهای جالبی بودند و کلی از مشهد و غذاهایش خوششان آمده بود. بار اولی هم نبود که به ایران آمده بودند و اینجا را خوب گشتهاند. کلاً زوج خوشسفری بودند و همهجا رفتهاند.
خیام چند بار گفت تو هم بیا چهار تایی باشیم و برای خودت هم خوب است، ولی بهقول خودش خودم را لوس کردم و نرفتم. چون دروغ چرا چند روز است کلافهام. درد پریود دارم ولی چیزی نمیآید و وقتی درد داری اما چیزی نمیآید دیگر حسابی اعصابت خرد میشود. لامصب کار و زندگی دارد آدم. بعد باید هی فکر کند هر آن ممکن است پریود شود.
از طرف دیگر نه که خیلی هم اجتماعی هستم، آن هم با خارجیها، بروم خاموش بنشینم و جمعشان را سرد کنم که چه. خیام خیلی گرم و مهربان و راحت است، من آنطوری نیستم. خارجیها هم به خودش گفتند. دفعۀ آخری هم که با هم تلفنی حرف زدیم، خانمه فهمید دارد با من حرف میزند. خیام هم پرسیده چطور فهمیدهای؟ او هم گفته مشخص است خیلی دوستش داری. میدانم انگار آدم این را توی فیلمی دیده یا در کتابی خوانده، اما خارجیها که مثل ما تعارف نمیکنند یا الکی حرفی را بزنند. حتی بهقدری با هم خوب شده بودند که وقتی رفتند پسران کریم، مَرده خواسته همۀ غذا را حساب کند و خیام گفته چرا ایرانیبازی درمیآوری. :))) هرچند که یارو کاملاً جدی بوده و تعارف و اینها نمیدانند که.
خلاصه این چند روز سرش بندِ مهمانهایش بود و بهنظرم اتفاق خوبی برایش بود. چیزی که ما کم داریم تنوع است و در همین حد هم باید کلاهمان را بیندازیم هوا. همینقدر بدبختیم.
3. دارم کتاب اندیشه و زبانِ ویگوتسکی را میخوانم و هر چند صفحه یک بار لبخندی پهن و طعنهآمیز مینشیند روی لبم. یارو سی و هشت سالگی سکته زده، وگرنه زنده بود خدا میداند دیگر میخواست چهکار کند. بعد شما نگاه کنید پیاژه با آن همه اعتبارش بخشی از همین کتاب را تدوین کرده که شامل نقدهای ویگوتسکی به نظریۀ خودش بوده! مسخرهاش را درآوردهاید دیگر!
4. حدس بزنید چندتا کتاب امانتی دارم. سه تا از دانشگاه، دو تا از مطهره، چهارتا از تهمینه. تازه اینها کتابهاییست که امانت گرفتهام و نخواندهام. چندتایی هم امانت گرفته و خوانده و هنوز پس ندادهام. بااینحال با خوشبینی امیدوارم تا آخر سال میلادی همۀ کتابهای روی میزم را هم بخوانم که بیست سی تایی هستند. فکر نکنید غربزدهام که با تقویم میلادی حساب میکنم، چون بنا به دلایل دیگری غربزدهام و فقط به این برمیگردد که مطالعه را با گودریدز پیش میروم.
راستش کارهای خیلی مهمی دارم و وقت هم ندارم. ولی باز چند روز است ننوشتم و بیشتر از این نمیخواهم امروز و فردا کنم. این چهارتا باشد تا بعد.
+ هفتصد و هفتاد و چهار کلمه.