Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

چیزهای خوب هم بگم

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۲۳ ب.ظ


این‌قدر غر زدم چیزهای خوب رو هم بگم. 


1. این آقای خیام‌مسلک ما هرجا می‌ره یه چیزی می‌آره با خودش. حتی یه چیز کوچیک. این‌قد کوچیک که می‌گی چقدر خوب منو توی همین مدت شناخته. درثانی چقدر توی ذهنش پُررنگم که به یادمه. و خب کی از اینکه بهش اهمیت بدن بدش می‌آد؟


2. امروز یکی از بچه‌ها برام کتاب حافظ خیاوی رو آورد و یکشنبه می‌خوایم بریم جلسۀ نقدش. دو هفتۀ پیش هم با سمیه رفتم بنیاد توس جلسۀ نقد یه کتاب دیگه‌ای، با همۀ کم و کسری‌هاش حسابی بعدش راه رفتیم و حرف زدیم و بحث کردیم. واقعاً جونم درمی‌ره برا این‌طور کارها و خوشحالم که هنوز می‌تونم از یه سری چیزها لذت ببرم. این نشون می‌ده که حالم خوبه. چون آدمی که حالش خوب نیست، از چیزهای خوشحال‌کننده دیگه لذت نمی‌بره. 


3. چندنفر هستیم که دور هم می‌شینیم به‌معنای واقعی کلمه چخ‌چخ می‌کنیم و می‌خندیم. هر گونه نقد و انتقادی هم توی این فضا خیلی راحت می‌پذیریم. با اینکه خیلی همه‌مون باهم فرق داریم.


4. علی و حسین گفتن تابستون قراره بیان. مهسا هم برگرده باش برنامه دارم و استاد فلسفه‌م خیلی خیلی حمایت‌گر و مهربون و انرژی‌دهنده‌ست. همین‌طور استاد حوزه‌هنریم. کلاً بعد از این همه تنها موندن در دنیای واقعی، یه جمع خوبی دارم که باس زودتر از این‌ها بهش پی می‌بردم.


5. فصل دوم بچه‌های بدشانس رو دارم می‌بینم و توی انگلیسی خوندن بهتر از اون‌چیزی که فکر می‌کردم دارم پیش می‌رم و پونزده صفحه داستان‌کوتاه نوشتم، برعکس همیشه هم توی چندتا نشست و با نهایت حوصله. می‌دونین که من این‌طوری‌ام که یه چندهفته به یه ایده فکر می‌کنم، بعد یه شبه می‌شینم بکوب می‌نویسم و تمام. این خیلی خوب نیست؛ چون فکرت رو توی یک مسیر محدود می‌کنی، چار پنج ساعت بی‌وقفه می‌نویسی و پدر ماتحتت رو درمی‌آری، دقتت پایین می‌آد(برخلاف اینکه فکر می‌کنیم توی چند نشست نوشتن، فکر رو مغشوش می‌کنه) و برا ویرایش هم بی‌میل‌تری. 


6. دخترعمۀ مامانم برامون پیراشکی اورد.




۹۷/۰۲/۲۰
Lullaby