چیزی نشدن
حدس بزنید چه یافتم. یادداشتی که پارسال میخواستم اینجا بفرستم و نفرستادم و درعوض فرستادم برای جغد شب:
وال کوهاندار دیدم توی وبلاگش نوشته بود میخواد چندتا چیز با هم بشه، یاد خودم افتادم که یه سالی هست توی سرم افتاده کنکور زبان بدم و ادبیاتانگلیسی بخونم. بدبختی اینه که میدونم زبانهای دیگه رو هم دوست دارم، روی دولینگو دارم فرانسوی و اسپانیایی و آلمانی هم یاد میگیرم و وقتی همه رو با هم پیش ببری، اندر خمِ یک کوچهشون میمونی. از طرف دیگه رشتهمم دوست دارم و نمیخوام رهاش کنم و روانشناسی تربیتی هم خیلی وسوسهانگیزه برام. ویراستار هم که هستم در حال حاضر. از همه مهمتر هم که میخوام نویسنده شم. تازه دوست دارم پذیرش بگیرم برم نویسندگی خلاق بخونم. نقد ادبی بخونم. من نمیفهمم چرا بعضیا اینقد ثابتقدمن. از اول یه چیزی رو میخوان و تا تهش هم میرن. اما من؟ ده بار تا حالا توی عمرم مسیرمو تغییر دادم و بهقول مشاور سوم دبیرستانم: «تو هیچی نمیشی تابش.»
خدای تغییراتم یعنی. چگونه یک نفر میتواند در طی یک سال این همه تغییر کند؟ حالا فرض کنید در طول این سه چهار سال دیگر چقدر چرخیدهام! و بامزه اینکه الان برگشتهام خانۀ اولم. سال اول مجذوب رشتۀ شناختی شدم، الان هم اگر قرار باشد ارشد روانشناسی بدهم به همین گرایش علاقه دارم. هرچند تربیتی هم جذاب است ولی گزینههایم را کم کردهام. همچنان فکر نویسندگی خلاق و نقد ادبی توی سرم است.
هرچند جعد شب آن شب چیزی توی این مایهها گفت که آن یارو مشاوره غلط کرد، و واقعاً هم غلط کرد ها. خیلیها به من گفتند چیزی نمیشود. چیزی نمیشوی. بهخصوص در نوشتن. خیلیشان بعداً اعتراف کردند که در اشتباه بودند و تحسینم کردند، راستکی یا دروغکی. هیچوقت نفهمیدم چیزی شدن دقیقاً چه چیزیست از نظرشان. شاید برای همین پیش رفتهام؛ که چیزی نشوم برای کسی.
میدانید چرا خیلیها از زیر معیار نوشتن در میروند؟ چون وقتی معیار مینویسی ناخودآگاه نیمکرۀ چپ مغزت بیشتر کار میکند. منطقیتر و انتزاعیتر و چه بسا پیچیدهتر مینویسی. که اگر مبتدی باشی دیریاب یا مبهم مینویسی و نمیتوانی درست منظورت را برسانی. اما محاوره نوشتن ناخودآگاه باعث میشود حسیتر و صمیمیتر و واقعیتر و عینیتر و ملموستر بنویسی. میترسی لگام را بدهی به عقلت و سفت و سخت بچسبد به نوشتن. این است که باید سختی عقل را هم تعدیل کرد. با این روزنوشتها فهمیدم داستانهایم حس کم دارد. باید حواسم را قوی کنم.
+ سیصد و نود و پنج - صد و چهل و چهار= دویست و پنجاه و یک کلمه