At least I'm here, at least I'm free
باورنکردنی است که اینقدر حرف نمیزنم. یعنی کلاً هم آدم حرفبزنی نیستم(عمداً از پرحرف استفاده نکردم.) حالا هم که هرازگاهی با اندک آدمهایم حرف میزدم... دیگر نمیزنم. اصلاً حرفی ندارم. نه اینکه یاد کسی نکنم یا برایم مهم نباشد. فقط خالی از حرفم. حاضرم بقیه حرف بزنند، من یک کلام نگویم. نهایت بگویم آره. اوهوم. باشه. دقیقاً. واو. آوو. اوه. با کمترین کلمات، تلگرافیترین حالت. بهظاهر خشک و سرد و خشن میشود، اما واقعاً منظورم همینهاست. وگرنه حرف نمیزنم. اصلاً یک مرضی که جدیداً پیدا کردهام این است که پیامها را جواب نمیدهم. حتی سین نمیکنم. نه اینکه سرم شلوغ باشد یا آدم بهقدر کافی داشته باشم. خیام را هم زیاد نمیبینم. زیاد حرف نمیزنیم. با خانوادهام که کمترین دیالوگِ ممکن را دارم. همان حالت تلگرافی در دنیای واقعی.
شاید هرروز فکر میکنم به کسانی که زمانی خیلی حرف میزدیم. گاهی آخرین حرفهامان را میخوانم. میبینم آخرین بار کِی آنلاین بودهاند. چه آهنگهایی برای هم فرستادهایم. بعضاً آهنگها را گوش میدهم. بعد میروم. شاید کلاً ده دقیقۀ توی تلگرام آنلاین میشوم. خیلی وقتها فقط چندتا کانال را چک میکنم و میروم. وارد هیچ بحثی نمیشوم. هیچ دیالوگی ندارم. بهطرز عجیبی تنهاییام بزرگ است. نمیدانم این همه تنهایی را میخواهم چه کار. نه ناراحتم میکند که بخواهم از این وضعیت دربیایم، نه خیلی برایم پُربازده و بارآور و ثمربخش است. ولو میشوم چیزی میبینم، چیزی میخوانم، چیزی مینویسم، چیزی میخورم(بله، توی اتاقم غذا میخورم.) و فکر میکنم.
فعلاً حالم خوب است. یعنی فکر کنم حالم خوب است، چون بد بودن فایده نداشته. چون خستهام کرده. انرژیام را گرفته. اگر قرار است بمیری، بمیر. وگرنه تمام افکار و احساسات منفی را بریز دور و زندگیات را بکن. هرچند که هنوز هم میگویم این زندگی نیست. و تا وقتی که نمُردی، همین است. هر چه هست. برای همین است که هیچ حرفی ندارم. اینجا بزنم یا برای بقیه. حتی با دوستانم. دلم برای ده نفر هم تنگ شده باشد، دلم میخواهد بنشینم و بشنوم فقط. از من چیزی درنیاید. نامرئی باشم. بخار شوم. بروم. از اینجا بروم. از همۀ اینها بروم.