Near and dear to my heart
یک هفتهایست که میخواهم بنویسم اما ضربالاجل(معادل ددلاین :/) خیلی از کارهایم بود. آنقدر که ساختن بولت ژورنالم را به سال جدید نینداختم و برای همین سه چهار ماه باقیمانده تدوینش کردم. الان از رویش میخوانم و اینجا مینویسم، اما قبلش باید نکتهای را بگویم؛ فهمیدم، ممنونم، ممنونم که به من فهماندید که دلی نشکستم و دارم از کاه، کوه میسازم و درعینحال درک کردید که آدم نمیتواند بیاعتنا باشد به دوروبرش. بعضیها هستند. من نه. نمیتوانم باشم. بنابراین ممنونم. همین. همانطور که شما نتوانستید. امیدوارم اتفاقهای بهتری بینمان بیفتد. چنانچه خاطرات خوبی داشتهایم.
حالا بروم سراغ برنامهام:
1. دورۀ سیبیتی ثبتنام کردهام. مبانی و اصولش است، خیلی وارد درمان نمیشود. یک فصل از پنج فصلش دربارۀ درمان است که هنوز به آنجا نرسیدم. تا اینجا راضی بودم. هم از دوره هم از عملکردم. حالت کارگاهی دارد، یعنی تکالیفی به ما میدهند که باید وقت بگذاری و هرروز بنویسیشان. ولی ملالآور نیست، باعث میشود روند پیشرفت و یادگیریات را خودت ببینی. بعضی مباحثش تکراریست و توی درسهامان خواندهایم اما جمع شدنش در یک جا، منسجم و مرتبط و کاربردی خیلی مفید است.
2. نتوانستم رمان بنویسم. واقعاً دلم میخواست از پاییز امسال دوباره رمانی را شروع کنم. هربار شروع کردم پاییز بوده و پاییز برایم نویدبخش اتفاقهای خوب است. بهنوعی بهارِ نوشتنم است. اما ایده زیاد داشتم، خیلی زیاد، هم کوتاه هم بلند. این باعث میشد بخواهم روی همۀشان تا حدی کار کنم و چیزی را که برای الان مناسبتر است بنویسم. ولی نتیجهاش این میشد که چندتا را شروع کردم و کمی نوشتم و بعد دیدم نه، الان وقتش نیست. پس رفتم سراغ داستانکوتاههایم و چندتاشان را ویرایش کردم، یکی را توی همین هفته نوشتم و یکی دیگر را نصفه. مدیریت کردن این همه ایده خیلی دشوار است. باید بنشینم حسابی همه را الک کنم که این دفعه زمستان رمانی را شروع کنم. خیلی هم ایدهآل است.
3. ترمهای آخر آدم طوری شلوغ میشود که خودش هم باور نمیکند. شوخیشوخی پیش میروی و میگویی چیزی نیست، از پسش برمیآیم، اینکه کاری ندارد، آنکه وقتی نمیگیرد، به خودت میآیی و میبینی ساعتها درگیرشان هستی. دغدغۀ ذهنیات شدهاند و میپذیری که بقیه چیزها را باید مدتی تعطیل کنی. همین بخش سخت ماجراست. یک کنفرانس مهم داشتم، دو تا شرححال باید مینوشتم که بسیار مفصل و وقتگیر است، ایفای نقش برای یکی از کلاسهامان داشتیم که خیلی چیز باحالی از آب درآمد، هنجاریابی آزمون داریم که آن هم خیلی زمان میبرد و تکتک مراحلش تحلیل دارد، از همه مهمتر هم پایاننامه. توی این فکر بودم که پایاننامه را بیندازم برای ترم بعد؛ چون فکر نکنم تا آخر این ترم تمام شود. اما متوجه شدم دارم سخت میگیرم و پایاننامۀ لیسانس وقتی نمیبرد و اگر یکی دو هفته بنشینم سرش، تمام میشود. دونت پنیک و اینها.
4. با خیام رفتیم تئاتر. خیلی وقت بود تئاتر نرفته بودم. اسمش بود مراسمی برای یک دوست. از روی داستان دوستمان کلبی نوشتۀ دونالد بارتلمی ساخته بودند. داستانش جزو اولین و بهترین نمونههای داستان پستمدرن است، خیلی نگاه جالبی هم دارد. اما قبل از دیدنش هم برایم سؤال بود چطور چنین داستانی را تئاتر کردهاند. صحنههای خاصی دارد اما بهطور کلی تئاترش نمیتواند بهخوبی داستانش شود. حداقل در این زمان و در این مکان نه. بااینحال رفتیم و بگذریم که نیمساعت دیر هم شروع کردند و لجم گرفت، خیلی بد بود. جداً بد بود. بهطرز مضحکی بد بود. حتی صحنههای بامزهاش هم مسخره شده بود. یعنی اگر سالن بلک باکس نبود و میتوانستیم برویم بیرون، میرفتیم واقعاً. خیلی بد بود.
ولی سینما خوب بود. با دیانا رفتم بمب؛ یک عاشقانه. دوست نداشتم بروم، بس که فیلمهای اخیر بد بودند. اما این یکی خوب بود. بین فیلمهای الان خوب است. ظرافتهای خودش را دارد. خوب هم درآورده.
5. سریال kidding را دیدم با بازی جیم کری. آنقدر که فکر میکردم تأثیرگذار نبود. اما شخصیت اولش خیلی خوب درآمده. مشکلات کاراکترها کلاً آدم را میکشاند. وگرنه قسمتهای غیرمنطقی و باورناپذیر هم دارد. البته تفاوت فرهنگی نمیدانم چقدر نقش دارد. پاتریک ملرز را هم دارم میبینم، چقدر منتظر بودم برسم بهش. با دیدنش به خودم میگویم هوم، جای همچین چیزی خالی بوده توی برنامهام.
6. بیشتر از این از فیلم و سریال و اینها نمیگویم چون حس میکنم خیلی دارم از این چیزها حرف میزنم و مگر چقدر میدانم و چرا فکر میکنم گفتن اینها جذاب است و چرا از چیزهای جذابتر نمیگویم. باشد. بعداً یادم باشد دربارۀ بازگشت حرف بزنم. بازگشت؟ نه میخواهم در همین حد بگویم فعلاً. بازگشت. یک کلمه داشته باشم که بعد دربارهاش بنویسم و به جای خوبی برسم.
7. باید بروم کادو بگیرم برای تولد دیانا و داداشم. بیشتر خواهم نوشت.
+ میپرسید عنوانم چه ربطی به پست دارد؟ ربطش به همان جملات اولش است. به شما. که من اگر حالم خوب است، از پشتگرمیِ شماست.