Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

Until The Last Moment

می‌نویسم، پس هستم!

nothing gets better

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۰ ق.ظ


الان از اون موقعیت‌هاییه که هیچ اهمیتی نمی‌دم چه چیزهایی رو از دست بدم؛ چون انگار خیلی چیزها رو خیلی وقته از دست دادم و دیگه برا سوگواری دیره. مثل هر موقع دیگه که یه خبریه و من اونجا نیستم، احساس می‌کنم کاملاً از دنیا جدا افتاده‌م، و محکمومم به این جداافتادگی. یه وقتی هست که از دستت کاری برمی‌آد، اما توی موقعیتی که از دستت کاری برنمی‌آد، با اینکه متنفرم این‌طوری فکر کنم، فقط رنج می‌کشی. 


می‌بینم که الان خیلی‌ها نمایشگاه کتابن. آره واقعاً چیز بزرگی نیست. نمی‌خواستم برم که چیزی بخرم(هرچند بشنو و باور نکن) اما چیزی که برام مهم بود، دیدنِ بقیه بود. کسایی که چندساله ندیدم. به عارف گفته بودم می‌آم و بیچاره برنامه ریخته بود. کادوهای سمانه هنوز دستمه و روم نمی‌شه حتی بهش پیام بدم. مهسا و ملیکا الان تهرانن و دیروز گفتن بیا باهامون. من این دیدن بچه‌ها و شور و شوق نمایشگاه رو می‌خواستم. خیلی زیاد.


الان نگران اینم که پول ندارم. می‌دونم خیلی‌ها به اینم فکر نمی‌کنن و همیشه با تفکر "بابام" هست پیش می‌رن. اما نمی‌دونم این چه میلیه که من دارم واسه اینکه مستقل شم. انگار تمام اشتباه‌هایی که کردم، تمام چیزهایی که از دست دادم، می‌خوام با استقلالم برگردونم یا حداقل به اوضاع بیشتر مسلط باشم. 


دندون‌عقل‌هام امانم رو بریدن و درد دارم و همین روزا باس جراحی کنم. هفتۀ پیش دندون‌پزشک بودم و عکس گرفت و دندون‌هام رو معاینه کرد و گفت دندون‌های به این سالمی حیف نیستن؟ گفتم از دندون‌پزشک می‌ترسیدم. تا حالا دندون پُر نکردم و تا جای ممکن کارم به دندون‌پزشک نرسیده. آخرین باری که دندون‌پزشک رفتم، پنجم دبستان بودم. درین حد ترس دارم. ولی الان دیگه دردم به ترسم چربیده. تازه ارتدونسی هم لازم دارم. 


من حالم خوبه. نکته اینه که حالم خوبه و وقتی می‌گم حالم خوبه ولی بام یه طوری رفتار می‌شه که انگار حالم بده، واقعاً حالم بد می‌شه و هیچ انگیزه‌ای واسه موندن توی رابطه برام نمی‌مونه راستش. فکر می‌کنین لطف می‌کنین که به پر و پای آدم می‌پیچین و می‌گین چه‌ته. فکر می‌کنین این ینی اهمیت دادن، ینی طرف رو دوست دارین. ولی بیشتر انگار که از روی خودخواهی دارین به‌زور آدمو وادار به حرف زدن یا هر رفتار دیگه‌ای می‌کنین و اتفاقاً توی این موقعیت آدم فکر می‌کنه دوستش ندارین. چرا؟ چون پیش‌فرض اینه که" اگه من دوستشم، اگه منو دوست داره، باس هرچی شد به من بگه". و این اشتباهه. قانون‌های نانوشتۀ مسخره رو بریزین دور و آدما رو اون‌طور که هستن ببینین و دوست داشته باشین، نه برا اینکه هرچی بشه بهتون می‌گه. یه وقتی واقعاً طرف دلیلی برا حرف زدن نمی‌بینه. یه وقتی حرف بزنه خودش حالش خراب می‌شه. یه وقتی دوست داره فقط شما حرف بزنین و اون گوش بده و به چیزهای دیگه فکر کنه. بعد هی بند می‌کنین چه‌ته و دنبال هزار و یک نشونه می‌گردین که بگین عه هه، تو این‌طوری شدی. فهمیدم. نازی نازی. الان راحت شدی؟ دلت خنک شد؟


من هرچیم باشه می‌آم می‌گم، اینو ده بار گفتم. و اگه نمی‌آم بگمم دلیلش ساده‌ست: نمی‌خوام. اختیار همینم ندارم؟ چطور می‌تونین آدمو دوست داشته باشین وقتی بهش آزادی کافی رو نمی‌دین. بعد شروع می‌کنین به افسانه‌سازی که فلانی منو دوست نداره. آره دیگه، آدمای مهم‌تری توی زندگیت هست. فلانی هست، بهمانی هست. الان واقعاً حالت بهتر می‌شه این‌طوری فکر کنی؟ یا کافیه فقط فکر کنی که دلش نمی‌خواد حرف بزنه، یا اصلاً شاید هیچ مرگش نیست و "تو" احساس امنیت نداری و هی می‌خوای بات حرف بزنه که به خودت ثابت کنی دوستم داره، چون اگه دوستم داشته باشه باس حرف بزنه.


 حرصم از یه سری رفتارها درمی‌آد و فکر می‌کنم چقدر بعضی آدم‌ها با اینکه فکر می‌کنم بم نزدیکن، ازم دورن. نه فقط از نظر فیزیکی و فاصله و اینا. طرز فکر. نوع برداشت. یه وقت‌هایی خسته می‌شم بس که یه چیزهایی رو توضیح می‌دم. خسته می‌شم که نمی‌تونم با کسایی که باید راحت باشم، راحت باشم. چون یهو یه قضاوت، یه سوء برداشت، یه چمدونم، اذیتم می‌کنه. من یه وقت‌هایی حوصلۀ رفع و رجوع اختلافات رو دارم. اما الان واقعاً خسته‌ام، دندون‌درد دارم، پول ندارم، استرسِ یه عالم کار رو دارم و احتمالاً می‌گین تو که همیشه اینو داری، و درکل وقتی نمی‌تونم راحت باشم، کنار می‌کشم دیگه. 


راستش دلم می‌خواد برم به چندنفر بگم فلانی منو توی این وضعیت تنها نذار. می‌دونم کسی نمی‌تونه کاری برام کنه. اما همین که بدونی اونایی‌که می‌خوان باشی هستن، بهت قدرت لازم رو می‌ده. بعد به خودم می‌گم چرا انتظار دارم کسی باشه برام. یا اینکه لازم نیست حتماً برم بگم فلانی تنهام نذار. اونایی‌که باید بمونن می‌مونن. من ده برابر بدتر از این موقعیت رو سال کنکورم تجربه کردم و اون موقع سمانه و مرلین و خدیجه بودن برام. من خیلی‌ها رو نداشتم، خیلی‌ها تنهام گذاشتن. بدون اینکه بفهمن حتی منو تنها گذاشتن. ولی نمی‌تونم کسی رو مقصر بدونم. وگرنه باید خودم رو هم مقصر بدونم که توی یه موقعیت‌هایی مثل الان، ترجیح می‌دم کنار بکشم. نمی‌شه که به خودت اجازۀ رفتاری رو بدی که از بقیه انتظارشو نداری. 


نقاشی می‌کنم و کتاب می‌خونم و فیلم می‌بینم و ویرایش می‌کنم و می‌تونم حالمو خوب کنم. بنابراین لزومی نداره حالم رو خوب کنین، وقتی نمی‌تونین هم. نکته اینه که به آدم می‌گن راحت باش، هرچی می‌خوای بگو، رک باش، صادق باش، جسور باش، اما وقتی رکی، وقتی حرفت رو می‌زنی، اهه چرا این‌طوری می‌گی. اهه منا تو چرا این‌طوری‌ای. دیگه شوخی هم می‌کنم یهو جدی می‌شه. اهه من این‌طوری‌ام؟ باشع. بق بق بق. 


من آدمی‌ام که برا روابطم وقت می‌ذارم، گوش می‌دم، اهمیت می‌دم، برام مهمین. واقعاً تک‌تک‌تون برام مهمین، هرچقدر هم دور باشین ازم، هرچقدر هم با هم دعوا کرده باشیم، از دست هم ناراحت شده باشیم. برام مهمین و می‌خوام باشین. اما درک کنین که هیشکی ثابت نیست. نوسان داریم. خسته می‌شیم. دیگه خیلی مسخره‌ست یکی بیاد بگه تو که فلان بودی چرا این‌طور می‌کنی. خیلی ساده‌ست: به‌خاطر اینکه آدمم. یه جوری حرف می‌زنین انگار یه رباتم و برنامه‌ریزیم کردن همیشه این‌طوری باشم. 


واقعاً دوست ندارم درباره این چیزها حرف بزنم، چون به‌نظرم ساده‌تر از اونی‌ان که برا خودمون سختش می‌کنیم. منتها یه وقت‌هایی به‌قدری حس می‌کنم منو نمی‌شناسین یا مجبورم می‌کنین یه جوری رفتار کنم که دلم نمی‌خواد، یهو تحریک می‌شم بلاک کنم. با اینکه متنفرم از این کار و قرار نیست طولانی‌مدت هم باشه. اما برا یه مدت فقط می‌خوام هیچی نگین. چون خسته می‌شم بس که باید توضیح بدم. چیزهایی رو که خیلی ساده‌ن و برا خودتون هم پیش می‌آد. اما چون "من" انجام می‌دم دیگه اوخ اوخ. ممنونم که منو آدم خوبی فرض می‌کنین و دوستم دارین. ولی نه اینکه دیگه ازم یه آدم خیلی محشر بسازین که وقتی یه رفتاری برخلاف تصورتون نشون می‌دم، خراب شه و حسابی ناراحت شین و وای وای. 


+ فیلترشکنمم کاملاً عشقیه. یه وقت یک روزِ کامل جواب نمی‌ده، یه وقت هم اون وسط‌ها چند دقیقه وصل می‌شه بعد می‌میره. ولی فیلترشکن گوشیم عالیه و تقریباً همیشه با سرعت خوب کار می‌کنه. منتها تایپ کردن با گوشی سخته برام و درثانی پای گوشی هم باشم همه‌ش به هزارجا سر می‌زنم و خیلی وقت می‌گذرونم. لاجرم فیلترشکن لپ‌تاپم هربار جونمو بالا می‌آره و آخرم خاموشش می‌کنم و فحش می‌دم.
۹۷/۰۲/۲۰
Lullaby